معرفت حجت خدا (شرح دعاي اللهم عرفني نفسك)

مشخصات كتاب

عنوان قراردادي: دعاي غيبت امام زمان.فارسي - عربي.شرح

عنوان: معرفت حجت خدا: شرح دعاي اللهم عرفني نفسك

نام پديدآور:لطف الله صافي گاپايگاني، 1297

مشخصات نشر: قم: مسجد مقدس جمكران 1389

مشخصات ظاهري: 124 ص

فروست: سلسله مباحث امامت و مهدويت؛ 4

شابك: 12000ريال ‮ 978-964-973-298-5

وضعيت فهرست نويسي: فيپا

يادداشت: فارسي- عربي

موضوع: دعاي غيبت امام زمان - نقد و تفسير

رده بندي كنگره: BP270 /غ90422ص2 1389

رده بندي ديويي: ‮ 297/774

شماره كتابشناسي ملي: 2193110

پيشگفتار

(شرح دعاي اللهم عرّفني نفسك)

«اللهم عرفني نفسك، فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف رسولك».

«اللهم عرفني رسولك، فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك».

«اللهم عرفني حجتك، فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني».

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله الذي أدعوه فيجيبني وان كنت بخيلاً حين يستقرضني والحمد لله أدعوه ولا أدعو غيره ولو دعوت غيره لم يستجب لي دعائي والصلاة والسلام علي أمين وحيه وخاتم رسله أبي القاسم محمد وآله الطاهرين.

سيما الذي بيمنه رزق الوري وبوجوده ثبتت الارض والسماء ناموس الدهر وولي العصر الحجة ابن الحسن المهدي أرواحنا وأرواح العالمين له الفداء.

اللهم عجل فرجه وسهل مخرجه وكثر أعوانه واجعلنا من أنصاره وشرفنا بالفوز بلقائه انك مجيب الدعاء.

قال الله تعالي: (واذا سألك عبادي عني فاني قريب اُجيب دعوة الداع اذا دعان فليستجيبوا لي وليؤمنوا بي لعلهم يرشدون) [1] «و چون بندگانم در باره من از تو سؤال كردند، بدانند كه من به آنها نزديكم و دعاي دعا كننده را اجابت ميكنم: پس بايد دعوت مرا پيذيرند و به من ايمان بياورند، تا به رشد و هدايت راه يابند».

وقال النبي (ص):

«الدعاء سلاح المؤمن، وعمود الدين ونور السماوات والارض [2] دعاء، سلاح مؤمن، ستون دين و نور آسمانها و زمين است».

پاورقي

[1] سوره بقره،

آيه186.

[2] كافي، ج2، ص468، طبع آخوندي.

مقدمه

بر حسب روايات بسيار در عصر غيبت حضرت صاحب الامر (ع) به واسطه فتنه هاي زياد و آزمايشهاي شديدي كه پيش ميآيد، حفظ دين سخت دشوار ميشود و از بوته امتحان جز افرادي كه در شدائد شكيبا و در معرفت و ولايت استوار و پا بر جا باشند بي غَلّ و غش و خالص بيرون نخواهند آمد.

گمراهي ها و غوائات و انحرافها از حق فراوان ميشود و حتي به اسم اسلام بدعتها ميسازد و شبهه ها منتشر ميكنند و تحيرها و سرگردانيها ايجاد مينمايند و چنان شود كه بر حسب بعضي روايات شخص صبح ميكند، در حالي كه مؤمن است و شام ميكند در حالي كه منافق يا كافر است و همچنين شب ميكند در حال اسلام و ايمان و صبح ميكند در حال كفر و نفاق.

خلاصه، امواج ابتلائات، امتحانات، موجبات تزلزل عقيده، شك در عقايد ديني و ارتداد از هر سو افراد را احاطه مينمايد، آنچنان تميز و تخليصي پيش ميآيد كه نظير آن را نه كسي ديده و نه شنيده باشد. اكثريت در منجلاب فساد و گمراهي غوطهور شوند و چنان شود كه كسي عقايد اسلامي حتي اسم جلاله «الله» را نتواند بگويد مگر بطور پنهاني، و براي كسي ايمانش سالم نماند. «الا من يفر من شاهق الي شاهق ومن جحر الي جحر». [1].

براي اينكه مؤمنان حقيقي آگاه باشند و در حفظ دين و ايمان خود موفق گردند و پاي ثبات و استقامت آنها را تندترين بادهاي فتنه نلغزاند:

اوّلا از آن روزگار و عصر و دوران، در احاديث بسياري كه از طريق شيعه و سني روايت شده

است خبر دادهاند كه اين آگاهي قبلي پس از پيش آمد آن حوادث موجب قوت ايمان اهل بينش و معرفت ميگردد.

ثانياً هشدارها دادهاند و مردم را از اينكه دين خود را از دست بدهند بر حذر نمودهاند. چنانكه در نهج البلاغه از حضرت مولي علي (ع) روايت شده است كه فرمود:

ذاك حيث تكون ضربة السيف علي المؤمن أهون من الدرهم من حلّه ذاك حيث يكون المعطي أعظم أجراً من المعطي ذاك حيث تسكرون من غير شراب بل من النعمة والنعيم وتحلفون من غير اضطرار وتكذبون من غير احراج ذاك اذا عضكم البلاء. كما يعضّ القتب غارب البعير ما أطول هذا العناء وأبعد هذا الرجاء [2] اين پيش آمدها (كه پيش از اين جمله بدان اشاره فرموده) وقتي خواهد شد كه ضربت شمشير بر مؤمن آسانتر است از به دست آوردن يك درهم از راه حلال، اين زماني ميشود كه عطا شده اجرش از عطا كننده بزرگتر است. اين در وقتي خواهد شد كه مست گرديد بدون شراب، بلكه از نعمت و نعيم، و سوگند ياد كنيد بدون اضطرار، و دروغ بگوئيد بدون اينكه در حرج مانده باشيد، اين زماني است كه بلا شما را بگزد چنانكه پالان، كوهان شتر را ميگزد. چه طولاني و دراز است مدت اين رنج و زحمت و چه دور است اين رجاء و اميدواري».

ثالثاً بر حسب روايات، حضرت رسول اكرم (ص) و ائمه طاهرين: از كساني كه در اين عصر ثابت قدم ميمانند مدح و تقدير فراوان نموده، ايمان آنها را ستوده، به پاداشهاي بزرگ و درجات بلند وعده دادهاند.

از جمله رسول خدا (ص) در حديثي كه در آن حكايت

اسلام آوردن «جندل بن جنادة بن جبير» ذكر شده است، پس از آنكه جندل از اوصياي آن حضرت پرسيد و رسول اكرم (ص) به او خبر داده كه دوازده نفرند و اسامي آن عزيزان درگاه خدا را بيان فرمود، او را از غيبت امام دوازدهم خبر داد و فرمود:

«طوبي للصابرين في غيبته طوبي للمتقين علي محبتهم اُولئك الذين صفهم الله في كتابه وقال هدي للمتقين الذين يؤمنون بالغيب ثم قال الله تعالي اولئك حزب الله ألا ان حزب الله هم الغالبون [3] خوشا به حال صبر كنندگان در غيبت او، خوشا به حال پايندگان بر دوستي ايشان، ايشانند آنانكه خدا در كتابش آنها را وصف نموده و فرموده است:

«هدي للمتقين الذين يؤمنون بالغيب» ثم قال تعالي: (اُولئك حزب الله ألا ان حزب الله هم الغالبون): «قرآن هدايت براي پرهيزكاران است آنانكه به غيب ايمان ميآورند. پس فرمود: ايشان حزب خدايند آگاه باشيد كه همانا حزب خدا غالب است».

و حضرت امام زين العابدين (ع) بر حسب روايت ابو خالد كابلي از آن بزرگوار، ميفرمايد:

«ان أهل زمان غيبته القائلين بامامته المنتظرين لظهوره أفضل من أهل كل زمان لان الله تبارك وتعالي أعطاهم من العقول والافهام ما صارت به الغيبة عندهم بمنزلة المشاهدة وجعلهم في ذلك الزمان بمنزلة المجاهدين بين يدي رسول الله بالسيف اولئك المخلصون حقاً وشيعتنا صدقاً والدعاة الي دين الله عزوجل سراً وجهراً [4] به تحقيق كه اهل زمان غيبت او كه قائل به امامت او هستند و منتظر ظهور آن حضرتند از اهل هر زمان ديگر فاضلترند براي اينكه خدا آنچنان خردها و فهمهائي به آنها عطا فرموده است كه غيبت، نزدشان به منزله

مشاهده و ديدار گرديده است و ايشان را در اين زمان به منزله جهاد كنندگان با شمشير در پيش روي رسول خدا (ص) قرار داده است ايشان حقاً مخلصند و به راستي شيعه ما هستند و دعوت كنندگان به سوي خدا در پنهان و آشكارند».

در كتاب «محاسن برقي» سند به «فيض بن مختار» رسانده كه گفت: شنيدم كه حضرت صادق (ع) ميفرمود:

«من مات منكم وهو منتظر لهذا الامر كمن هو مع القائم في فسطاطه قال: ثم مكث هنيئة ثم قال: لا بل كمن قارع معه سيفه قال: لا والله الاّ كمن استشهد مع رسول الله (ص) [5] هر كس از شما بميرد و او منتظر براي اين امر باشد (يعني منتظر قيام حضرت مهدي (ع) باشد) مثل كسي است كه با حضرت قائم (ع) در خيمه آن حضرت باشد. سپس درنگي كرد و فرمود: نه بلكه مثل كسي است كه با او شمشير زده باشد. پس از آن فرمود: نه به خدا سوگند مثل آن كسي است كه با پيغمبر (ص) به شهادت رسيده باشد».

و از طرق عامه نيز روايات و احاديث در اين معني بسيار است از جمله از آنس بن مالك روايت شده است كه رسول خدا (ص) فرمود:

«يأتي علي الناس زمان الصابر علي دينه له أجر خمسين منكم [6] بر مردم زماني ميآيد كه از براي صبر كننده بر دينش، اجر پنجاه نفر از شما ميباشد (خطاب پيغمبر (ص) به اصحاب است)».

و رابعاً دستور و توصيه فرموده اند كه با دعاء و در خواست از خداوند متعال براي ثبات قدم و منحرف نشدن از راه راست، ايمان و عقايد خود را در

حفظ و حراست الهي قرار دهند و در اين امتحانات از لغزش قدم و تزلزل عقيده به خدا پناه ببرند و خود را به او بسپارند و از او كمك بگيرند و نيرو بخواهند چون به هنگام امتحانات و حوادثي كه بسا افراد رياضت كشيده را تكان ميدهد بهترين و نيرومندترين نگهبان ايمان و عقايد حق انسان، استعانت از خدا و ارتباط يافتن با عالم غيب است كه روحيه صبر و شكيبائي انسان را قوي ميسازد و او را در برابر نا ملائمات ثابت قدم و پايدار مينمايد.

و لذا در قرآن مجيد دستور داده شده كه به نماز و صبر (كه تفسير به روزه شده است) استعانت بجوئيد. زيرا اين توجه و استعانت، روح مأيوس و نااميد را اميدوار و شخص زجر كشيده و شكنجه ديده را بر تحمل اين امور شكيبا مينمايد.

و حاصل اينكه براي حفظ ايمان، مداومت بر توجه به خدا و دعا، به خصوص خواندن دعاهاي مأثور (مثل دعاي شريف ندبه) بسيار مؤثر بوده و اثرات تربيتي و تكميلي و فوايد آن در حفظ ارتباط با حضرت صاحب وقت و سيد و مولي و پيشوا و امام عصر أرواحنا فداه بيش از حد تصور است. لذا در كتابهاي دعا، دعاهائي براي عصر غيبت رسيده است كه شايد مختصرترين آنها اين دعا باشد كه موسوم به دعاي غريق است.

«ياالله يارحمان يارحيم يامقلب القلوب ثبّت قلبي علي دينك».

و يكي از دعاهاي معروفي كه مؤمنان و منتظران ظهور در عصر غيبت آن ولي اعظم خدا عجل الله تعالي فرجه بر آن مواظبت داشته و در آن از خدا معرفت خودش و معرفت پيامبرش و معرفت

حجتش را مسئلت مينمايند دعاي معروف «اللهم عرفني نفسك» است.

اين دعا را ثقة الاسلام «محمد بن يعقول كليني» كه هم زمان با حضرات نواب اربعه رضوان الله تعالي عليهم ميزيسته و در سال 328 يا 329 رحلت فرموده است، در جامع بزرگ و شريف كافي كه اقدم جوامع اربعه شيعه است، از حضرت ابي عبدالله امام جعفر صادق (ع) به دو سند در باب غيبت از كتاب حجت روايت كرده است.

علاوه بر آن، شاگرد معروف كليني ابو عبدالله محمد بن ابراهيم نعماني كاتب كتاب كافي مشهور به ابن زينب يا ابن ابي زينب كه از قدماي محدثين بزرگ شيعه ميباشد در كتاب نفيس و معتبر «غيبت» اين حديث را به سند ديگر نيز روايت نموده است.

همچنين شيخ اجل محمد بن علي بن الحسين معروف به صدوق كه در سال 381 در گذشته است و صاحب كتاب من لا يحضره الفقيه كه يكي ديگر از كتب اربعه است در كتاب ارزنده «كمال الدين و تمام النعمه» كه همواره مورد استناد و اعتماد علماء و محققين بوده و هست به سه طريق ديگر در باب «ما رُوي عن الصادق جعفر بن محمد (ع)» اين دعاي شريف را روايت كرده است كه در اين سه كتاب معتبر مجموعاً به شش طريق روايت شده است.

لفظ اين دعاء شريف بر حسب روايتي كه در كافي مقدم بر حديث ديگر، روايت شده و بر حسب روايت غيبت نعماني و سه روايت كمال الدين اين است:

«اللهم عرفني نفسك فانك ان ل تعرفني نفسك لم أعرف نبيك اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك اللهم عرفني حجتك فانك ان

لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني».

و در روايت ديگر «كافي» كه روايت 29 اين باب است متن دعا اين است:

«اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرفك اللهم عرفني نبيك فانك ان لم تعرف نبيك لم أعرفه قطّ اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني».

كه معلوم است اگر چه صحت صدور هر دو متن از امام (ع) محتمل و بلكه قابل قبول است اما متن اول كه به پنج سند روايت شده معتبرتر و جمله هايش زيباتر است. بديهي است در صورت وحدت روايت و وحدت مضمون و اختلاف متن، به حكم «وانا لاُمراء الكلام وفينا تنشبت عروقه وعلينا تهدلت غصونه [7] و ما (خاندان رسالت) اميران سخن هستيم، كه ريشه هاي آن در ما فرو رفته و شاخههايش بر ما گسترده شده است». بايد متن فصيح تر و بليغ تر را صادر دانست.

لذا ما هم در اين مقاله متن اول را در بحث و تفسير ميگذاريم.

پاورقي

[1] التحصين في صفات العارفين مطبوع در حاشيه مكارم الاخلاق ص227.

[2] نهج البلاغه، خطبه229.

[3] منتخب الاثر، ف2، ب20، ح4، ص227.

[4] منتخب الاثر، ف2، ب4، ح1، ص244.

[5] منتخب الاثر، ف10، ب2، ح13، ص498.

[6] كنز العمال، جلد11، ص147، ح30977.

[7] نهج البلاغه، خطبه233.

اعتبار سند دعاء

اعتبار سند اين دعا با اينكه در اين سه كتاب معتبر به سندهاي متعدد روايت شده است، و بعضي از شواهد ديگر نيز اعتبار آن را تأييد مينمايد. [1].

انصافاً اطمينان به صدور آن از امام (ع) حاصل است، علاوه بر أن بر فرض كه در مثل اين مورد سند ضعيف باشد، طبق قاعده تسامح در ادّله سنن عمل ميشود. اما به نظر حقير

سند دعاء واجد اعتبار كافي است و به نيت ورود، خواندن آن جايز است.

پس از اين مقدمه با استعانت از خداوند متعال براي اينكه به مفاد اين دعا در حد بينش خود آگاهي يابيم، به شرح و تفسير آن ميپردازيم و اعتراف ميكنيم كه كلمات صادر از اهل بيت عصمت و طهارت: از دعا و مواعظ و حقايق عرفاني و اخلاقي و تعاليم و رهنمودهاي ايشان در نواحي گوناگون برتر از آن است كه بتوان شرح تفسير كامل بر آنها نگاشت و اگر بعضي فرازهاي سخنان آن بزرگواران را بتوان شرح و تفسير جامع نمود، آن هم كار همه كس نيست و فقط بزرگاني ميتوانند در اين كار توفيق يابند كه در غور و دقت در احاديث و سخنان ايشان روزگاري را صرف كرده و با مكتب آن عزيزان درگاه خدا آشنا باشند.

پاورقي

[1] و از جمله مؤيد صحت حديثي كه متضمن اين دعا است اين است كه در «كمال الدين» و مصباح المتجهد شيخ عليه الرحمه، دعاي ديگري كه طولاني است از جناب شيخ ابي عمرو عثمان بن سعيد عمروي نايب خاص حضرت صاحب الامر (ع) روايت نموده است، و دعاي مذكور به همين دعائي كه ما از آن گفتگو مي نمائيم آغاز شده است فقط به جاي «لم اعرف رسولك» فرموده است و اين دعاء نيز دعاي شريفي است كه سيد در «جمال الاسبوع» فرموده است كه اگر از انجام آنچه ذكر كرديم، از تعقيب عصر جمعه عذر براي تو بود پس به پرهيز از اينكه اين دعا را مهمل گذاري و خدا را به آن نخواني كه ما اين دعاء را شناختيم از

فضل خدا جل جلاله كه ما را به آن مخصوص گردانيد پس بر آن اعتماد كن.

«الله» جل جلاله

«الله» اسم است از براي ذات مستجمع جميع صفات كماليه بدون لحاظ و تعيين صفتي از صفات و ابن خالويه در «اعراب ثلثين سوره» مي گويد: «اسم لا ينبغي الا لله جلّ ثناؤه: اسمي است كه سزاوار نيست مگر براي «الله» جل ثناؤه» و در قول خداي تعالي (هل تعلم له سمياً) [1] گفته شده است. يعني؛ آيا در مشرق و مغرب خشكي و دريا و كوه و هموار و هر مكان و هر جائي احدي را كه اسم او الله باشد غير از او مي شناسي؟ يعني نخواهي شناخت.

پيرامون اين اسم كه به تصريح بعضي «اسم اعظم» است و در اينكه مشتق است يا مشتق نيست و در مطالب ديگر علماي بزرگ ادب و لغت و فلسفه و عرفان بيانات و تحقيقات مهمي در كتابهاي شرح اسماء الحسني و كتابهاي لغت و تفسير و شرح ادعيه، فرموده اند، كه آوردن آن مباحث در اين رساله خارج از ظرفيت آن است و اهل تحقيق و بررسيهاي عميق را همان كتابها كافي و وافي است. فقط در اينجا اجمالاً مي گوئيم: «الله» كه از آن تعبير به اسم جلاله مي شود دلالت دارد بر ذات جامع جميع صفات كمال مثل علم و قدرت و تفرّد و وحدت كه بنا بر اين يك مسمّي بيشتر نخواهد داشت و در اين دلالت تفاوت نمي كند كه اين لفظ مقدّس مشتق باشد يا غير مشتق و دلالتش بر ذات احديت به وضع تعيني باشد يا تعييني و در هر صورت اين لفظ دلالت

بر آن ذات دارد و در لسان عربي بين اسماء حسني اسمي كه به دلالت مطابقي اين دلالت را داشته باشد در نظر نيست مگر، در مثل «هو» اين ادعا بشود؛ راغب مي گويد: اصل «الله» «اله» است كه همزه اش حذف شده و بر آن الف و لام تعريف وارد شده است و سپس مثل ابن خالويه به آيه شريفه «هل تعلم له سمياً» استشهاد نموده است و بنا بر آنكه مشتق باشد. چنانكه از بعضي روايات نيز استفاده مي شود؛ در اينكه اصل «الله» «اله» بوده است اختلافي نيست. هر چند در اينكه همزه آن حذف شده و به جاي آن الف و لام آورده شده است يا اينكه الف و لام بر أن داخل شده و الف اصلي آن حذف شده است. و به عبارت ديگر، الف و لام تعويض است و قياسي است يا تعويض نيست و به غير قياس است، اختلاف است. چنانكه در سر قرائت آن به قطع همزه و نكات ديگر، بحثهاي ادبي لطيفي بين علماي نحو و ادب مطرح شده است كه علاقمندان مي توانند آنها را در كتابهاي نحو و ادب مطالعه فرمايند.

و در اصل اشتقاق «اله» نيز چند وجه فرموده اند:

وجه اوّل اينكه اصل آن از «اَلَه» (به فتح فاء و عين) است كه اسم جنسي است بر هر معبودي كه به حق يا باطل عبادت شود. اعم از اينكه پرستنده معبود باطل فقط آن را معبود بداند و به ربوبيت «الله» معتقد باشد، مثل بسياري از مشركين يا اينكه به ربوبيت آن و اتصافش به صفات كماليه رباني قائل باشد.

پس به عكس آنچه كه

فرقه گمراه وهابيه و ابن تيميه و پيروانش گمان كرده اند كه كلمه توحيد فقط دلالت بر توحيد الوهيت و نفي شرك در معبوديت دارد و نفي شرك در ربوبيت و اثبات توحيد در ربوبيت از آن استفاده نمي شود. اين كلمه طيبه بر نفي مطلق شرك براي حضرت احديت دلالت دارد زيرا شرك در الوهيت و معبوديت همچنانكه گاه به اعتقاد باطلي مثل عقيده به اينكه شيء وجود تنزيلي خدا در عبادت او است، حاصل مي شود، گاه هم به عقايد باطل ديگر مثلاً چيزي يا شخصي را در مثل امر خلق و رزق و اماته و احياء شريك خدا دانستن واقع مي شود. پس وقتي گوينده اين كلمه طيبه نفي هر معبود را نمود، چنانكه نفي معبودي را كه مشرك در عبادت به واسطه اعتقاد فاسدي آن را مي پرستد، مي نمايد معبودي را هم كه مشرك در ربوبيت به واسطه اعتقادي از رقم دوّم مي پرستد، نيز نفي مي نمايد و نفي اين دو معبود، نفي اصل و منشأ عقيده به معبوديت آنها است و چون اَنحاء شرك در عبادت و پرستش ظهور پيدا مي كند از اين جهت نفي آن شده و با نفي لازم نفي ملزوم (يعني عقايد فاسدي كه منشأ عبادت غير خدا مي گردد) نيز مي شود.

بنا بر اين چنان نيست كه كلمه توحيد فقط شرك در الوهيت را به معنائي كه وهابيها مي گويند و مجامع با توحيد ربوبيت مي شمارند نفي نمايد و به نفي شرك در ربوبيت ارتباط نداشته باشد. بلكه وقتي نفي معبود غير او را كرديم، نفي هر گونه شريكي را هم براي

او نموده ايم و اين در صورتي است كه «الله» از «اله» (به فتح فا و عين) مثل «عبد» لفظاً و معناً باشد و الاّ بر حسب اشتقاقات ديگر، اين توهم وهابيها كه مي خواهند آن را مبدأ يك سلسله دعواهاي باطل ديگر خود قرار دهند به صراحت بطلانش معلوم است.

وجه دوّم اين است كه «الله» مشتق از «اَلِه»بر وزن علم (به فتح فاء و كسر عين) به معناي «تحير» است. چون عقول در درك حقيقت ذات و صفات او متحير و ناتوانند چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(يعلم مابين أيديهم وما خلفهم ولا يحيطون به علماً). [2].

و از اميرالمؤمنين (ع) روايت است كه فرمود:

«كلّ دون صفاته تحبير الصفات وضلّ هناك تصاريف اللغات»

و نيز از آن حضرت روايت است كه: «كلّت الالسن عن غاية صفته والعقول عن كنه معرفته».

نه ادراك بر كنه ذاتش رسد

نه فكرت به غور صفاتش رسد

نه بر اوج ذاتش پرد مرغ وهم

نه بر ذيل وصفش رسد دست فهم

و در ديوان منسوب به حضرت مولي (ع) است:

«كيفية المرء ليس المرء يدركها فكيف كيفية الجبار في القدم

هو الذي أنشأ الاشياء مبتدعاً فكيف يدركه مستحدث النسم»

گفتم همه ملك حسن سرمايه تو است

خورشيد فلك چو ذره در سايه تو است

گفتا غلطي زمانشان نتوان يافت

از ما تو هر آنچه ديده اي پايه تو است

و بنا بر اين وجه، دلالت كلمه توحيد بر نفي شرك در ربوبيت، ظاهر و بي نياز از بيان است.

وجه سوّم اينكه مشتق از «وله» است؛ و بنا بر اين، اصل «اله» هم «وله» است كه واو آن به همزه بدل شده است. و خداوند متعال را به اين جهت «له» گويند كه هر

مخلوقي يا به تسخير و يا به اختيار، مايل به او است چنانكه مي فرمايد:

(كل قد علم صلاته وتسبيحه). [3].

و نيز مي فرمايد:

(وان من شيء الاّ يسبح بحمده ولكن لا تفقهون تسبيحهم) [4] «موجودي نيست جز آنكه ذكرش تسبيح و ستايش حضرت او است و ليكن شما تسبيح آنها را نمي فهميد».

و نيز مي فرمايد:

(انا لله وانا اليه راجعون) [5] «ما به فرمان خدا آمده و به سوي او رجوع خواهيم كرد».

و در آيه ديگر فرمود:

(وله أسلم من في السموات والارض طوعاً و كرهاً واليه يرجعون) [6] «هر چه در زمين و آسمان است خواه نا خواه مطيع فرمان خدا است و به سوي او رجوع خواهند كرد».

و از اين جهت است كه بعضي گفته اند: «الله محبوب الاشياء كلها».

و اين منافات ندارد كه بعضي از افراد انسان به سبب بعض قواصر از او منصرف مي شوند و سير اختياري خود را كه بايد به سوي او باشد، به قهقري مبدل كرده و از او دوري مي جويند، مع ذلك در سير كلي، همه به سوي او مي روند و بازگشت همه به سوي او است (فسبحان الذي بيده ملكوت كل شيء واليه ترجعون) [7] «پس منزه و پاك است خدائي كه ملك و ملكوت هر موجودي به دست قدرت او است و همه شما به سوي او رجوع خواهيد كرد».

و در لسان العرب است كه: «معني ولاه ان الخلق يولهون في حوائجهم أي يضرعون اليه فيما يصيبهم ويفزعون اليه في كل ماينوبهم».

وجه چهارم اين است كه از «اَلَه يلُوهُ لِياهاً» به معناي «احتجب» مشتق باشد. چون حقيقت ذات او پنهان و محتجب از عقول

و ابصار بوده و ديده نمي شود. و در قرآن مجيد نيز به اين معنا اشاره شده است:

(لا تدركه الابصار وهو يدرك الابصار وهو اللطيف الخبير) [8] «او را هيچ چشمي درك ننمايد، و حال آنكه او بينندگان را مشاهده مي كند و لطيف و نامرئي و به همه چيز آگاه است».

و اسم «الباطن» نيز بر آن دلالت دارد و در حديث است: «ان الله احتجب عن العقول كما احتجب عن الابصار وان الملا الاعلي يطلبونه كما تطلبونه أنتم: خداوند متعال از عقل ها محجوب و پنهان است چنانكه از بصرها و چشمها محجوب و پنهان است وبه درستي كه ملا اعلي و فرشتگان بالا او را طلب مي كنند همچنان كه شما طلب مي نمائيد.

بنا بر اين، اين وجه و وجه سوم نيز دلالت كلمه توحيد بر نفي شرك در ربوبيت ظاهر است.

وجه پنجم اين است كه از «اله الي فلان» مشتق است يعني به او سكون و آرام گرفت؛ به اين جهت كه عقول به او آرامش مي يابد و جهان بيني اهل توحيد به شناخت او باور بخش و موجب اعتماد مي گردد و دلها به ياد او اطمينان پيدا مي كند چنانكه مي فرمايد:

(ألا بذكر الله تطمئن القلوب) [9] «آگاه باش كه تنها با ياد خدا دلها آرام مي گردد».

و در دعاي عرفه است:

«ماذا فقد من وجدك وماذا وجد من فقدك: چه چيزي را گم كرد كسي كه تو را پيدا كرد و چه چيزي را پيدا كرد كسي كه تو را گم كرد؟».

وجه ششم اينكه «اِله» مشتق از «اَلِه» (به فتح فاء و كسر عين) است كه به معناي پناه

جستن و پناه گرفتن باشد. و به خدا از اين جهت «اِله» گويند كه پناه حقيقي و مفزع همه است. بنا بر اين، اين وجه و وجه پنجم نيز كلمه توحيد مطلق شريك را نفي مي نمايد. اين بود عمده وجوه يا تمامي وجوهي كه در مبدأ اشتقاق «اِله» فرموده اند.

و اما «اللهم»؛ در چگونگي تركيب آن فرموده اند: معناي آن «ياالله» است و كلمه «يا» به جهت تعظيم اسم جلاله از آن حذف شده و عوض آن ميم مشدّد در آخر آن آورده شده است و اين از خصايص اين اسم است؛ چنانكه تاء قَسَم به آن اختصاص دارد.

و فرّاء گفته است كه: اصل «اللهم» «يا الله امنا بالخير» است. يعني: اي خدا قصد كن ما را به خير. ولي قول اول ارجح و اقوي است.

پاورقي

[1] سوره مريم، آيه65.

[2] خدا با علم ازلي بر همه آينده و گذشته خلق آگاه هست و خلق را هيچ به او احاطه و آگاهي نيست. (سوره طه، آيه110).

[3] سوره نور، آيه41.

[4] سوره اسراء، آيه44.

[5] سوره بقره، آيه156.

[6] سوره آل عمران، آيه83.

[7] سوره يس، آيه83.

[8] سوره انعام، آيه103.

[9] سوره رعد، آيه28.

عرفان و معرفت

«معرفت و عرفان»، ادارك شيء است به انديشه و تدبير در اثر آن چيز، كه اخصّ از علم مي باشد. زيرا علم، مطلق ادراك است و به تفكر در خود شيء نيز حاصل مي شود. به عبارت ديگر مي توان گفت: معرفت، اعم است؛ زيرا علم، ادراك حقيقت شيء است و معرفت، ادراك شيء است خواه به حقيقت باشد يا به ظاهر و آثار.

و بنا بر اينكه عرفان و معرفت اعم از معرفت حقيقت شيء يا آثار و

وجوه آن باشد، حديث شريف معروف «من عرف نفسه فقد عرف ربه» را مي توان تفسير نمود كه هر كس شناخت حقيقت نفس خود را كه مركب و محتاج و داراي سائر صفات و مشخصاتي است كه باري تعالي از آن منزه است، مي شناسد، پروردگار خود را كه از اين صفات و صورت عرفان اول، عرفان حقيقت نفس است و عرفان دوم، همان عرفان شيء و به چيزهائي است كه از او سلب مي شود و خارج از حقيقت ذات او است و مي توان تفسير نمود كه هر كس شناخت نفس خود را كه محتاج و نيازمند به غير و مصنوع و مخلوق و مملوك غير و غير مستقل بالذات و معلول و حادث است، خدا را كه صانع و خالق و مالك و آفريننده و هستي بخش او است به بي نيازي و كمال، و ساير صفات جلال و جمال مي شناسد كه بنا بر اين وجه، عرفان و معرفت در هر دو جزء حديث به معناي عرفان آثار و تفكر در آثار و اوصاف نفس و رب، حاصل شده و به معرفت به حقيقت آنها ارتباط و دلالت ندارد.

و مي توان تفسير نمود كه هر كس نفس خود را بشناسد به اينكه حقيقت آن را نمي توان شناخت و درك آن ميسّر نيست، پروردگار خود را نيز مي شناسد به اينكه حقيقت وجود و كنُه ذاتش از دسترس ادراك بيرون است و بنا بر اين وجه نيز معرفت، به حقيقت ذات تعلق نگرفته و با تدبّر در آثار، حاصل شده است؛ و در اين معني شاعر مي گويد:

تو كه در علم

خود زبون باشي

عارف كردگار چون باشي

و مي توان تفسير نمود كه هر كس نفس خود را بشناسد كه در اداره تمام اموري كه مربوط به او است از جسم و روح يگانه است و تمام اعضاء و قوا تحت فرماندهي واحد قرار دارند، و اگر نظام اداره نفس، در فرمانده و دو مدير داشت، امور آن مختل و تباه مي گشت، مي فهمد كه در كل جهان و تمام عالم امكان نيز اگر فرماندهي و مديريت متعدد باشد، نظام عالم كاينات مختل و همه تباه مي شوند. لذا خدا را به يگانگي و وحدت و بي شريكي مي شناسد. بنا بر اين وجه نيز عرفان به غير حقيقت و كنه ذات تعلق گرفته و به تدبّر در آثار حاصل شده است.

و تفسير ديگر اين است كه هر كس نفس خود را بشناسد به اينكه داراي توانائي و علم و ادراك است هر چند محدود مي شناسد كه آن كسي كه او را آفريده و اين صفات را به او عطا كرده است خود داراي تمام صفات كماليه است زيرا بديهي است كه «فاقد شيء مُعطي آن نخواهد بود» و نيازمند كسي را بي نياز نخواهد كرد.

ذات نا يافته از هستي بخش

كي تواند كه شود هستي بخش

و نيز به تدبّر و انديشه مي شناسد كه اين صفات را خودش به خودش نداده چنانكه خودش را خودش نيافريده است، پس مي شناسد كه بخشنده، هر چه از هستي و صفات جمال و جلال دارد از خودش مي باشد كه اين هستي و اين صفات را به او عطا كرده است.

و بنا بر اين وجه نيز عرفان در

هر دو جزء به تدبر در آثار فراهم مي شود.

ساير وجوهي كه در تفسير اين حديث مي توان بيان كرد نيز از اين دو قسم خارج نيست. [1] كه يا معرفت نفس به حقيقت و به تدبّر در ذات آن حاصل شده و يا به تدبّر در انديشه آثار آن و اما معرفت «ب» بنا بر تمام وجوه به تدبّر در آثار حاصل مي شود.

و لذا گفته مي شود فلان كس خدا را مي شناسد و گفته نمي شود خدا را مي داند. چون معرفت بشر به خدا به تدبّر در آثار او است نه به انديشه در ذات او.

و از سوي ديگر گفته مي شود خدا فلان چيز را مي داند و گفته نمي شود كه فلان چيز را مي شناسد. زيرا معرفت بر علمي اطلاق مي شود كه وصول به آن به تفكر باشد و خدا از آن منزه است. بلكه علم خدا حضوري و بدون سابقه تفكر و انديشه و غير مسبوق به جهل و عدم است. گفته نشود كه اگر معرفت بايد مسبوق به تفكر و تدبّر در آثار شيء باشد پس اينكه گفته مي شود معرفت الله فطري است و در قرآن مجيد مي فرمايد:

(أفي الله شك فاطر السموات والارض) [2] «در وجود خدا كه فاطر آسمانها و زمين است شكي نيست». (همزه در آيه براي استفهام انكاري است).

و در آيه ديگر مي فرمايد:

(ولئن سألتهم من خلق السموات والارض ليقولن الله) [3] «و اگر از ايشان سؤال كني كه چه كسي آسمانها و زمين را خلق كرده است، هر آينه مي گويند خدا».

و بالجمله در اين آيات و آيات ديگري

از قرآن مجيد مثل آيه:

(فأقم وجهك للدين حنيفاً فطرة الله التي فطر الناس عليها) [4] «روي به جانب آئين اسلام آور و پيوسته از دين خدا كه فطت خلق را بر آن آفريده است پيروي كن».

و از احاديث شريفه استفاده مي شود كه معرفت خدا و رسول و امام فطري است و نياز به تدبّر ندارد.

مقصود از اينكه گفته مي شود، دين فطري است؛ به يكي از دو معني است: يكي اينكه دين بر بشر تحميل نشده بلكه با فطرت او موافق است و حركت است در مسيري كه انسان بالطبع و به فطرت بايد داشته باشد و وقتي آن را بر او عرضه بدارند از آن سرباز نزده و ابراز تنفر نمي نمايد و دين حاجت فطري او را بر مي آورد.

مثلاً فطرت بشر خواهان عدالت و شايق به خير و احسان است. از اين جهت هر چه پيشنهاد عدالت بخش به او بدهند و او را به خير و احسان، امانت و راستي، وفا و حفظ عهد، و رحم و انصاف دعوت نمايند، آن را طرد نمي نمايد. و اگر عوامل و موانعي بين او و فطرتش حجاب نشده باشد از اينگونه پيشنهادها استقبال مي كند.

همچنين چون نياز به خدا پرستي در فطرت بشر است و انسان احساس مي كند كه فقير و محتاج است، بايد به يك نقطه اي كه غناي مطلق و بي نيازي محض و قدرت نامحدود و علم غير متناهي باشد، خود را متصل و متكي نمايد. او كسي را مي خواهد كه بتواند حوائج او را برآورد و او را در شدائد و سختيها ياري دهد و ياد

او آرام بخش روح و روانش باشد.

بشر بالذّات خود را گمراه مي بيند و هستي و تمام حيثيات خود را هر ساعت و هر دقيقه و ثانيه در معرض انواع خطرات مي بيند و مي خواهد به مركزي كه بر تمام كاينات حكم فرما و مسلط و محيط بوده و پناهگاه او از اين خطرات باشد اتكاء و اعتماد كند. و لذا وقتي دين را به مفهوم صحيحش كه برآورنده اين تمايلات فطري است به او عرضه بنمايند، بالفطره آن را قبول مي كند، زيرا همان چيزي است كه او مي خواهد. اين معنا از فطري بودن دين با اينكه مي گوئيم معرفت خدا به انديشه در آثار بدون تفكر در ذات حاصل مي شود منافات ندارد.

معناي ديگر فطري بودن دين، اين است كه فطرت بشر آن را تأييد و تصديق مي نمايد و از قضايائي است كه اگر چه محتاج به قياس و برهان است اما قياس و برهان آنها از خودشان جدا نيست و با آنها همراه و در آنها مطوي است. چنانكه گفته اند «قضايا قياساتها معها» و در بيان مثال براي آن گفته شده است: اين قضيه كه عدد چهار زوج است فطري است؛ زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عدد چهار قابل انقسام به دو عدد متساوي است و هر عدد قابل انقسام به دو عدد متساوي، زوج است، پس عدد چهار زوج است.

يا در همين مسأله «معرفت الله» مي گوئيم: اين قضيه كه عالم، خدا و آفريننده دارد فطري است زيرا دليل آن با آن همراه است و آن اين است كه عالم

حادث و پديده است و هر حادث و پديده، آفريننده و پديد آورنده دارد، پس عالم آفريننده دارد.

يا مي گوئيم: عالم ناظم غيبي و غير مرئي دارد، فطري است. زيرا دليل آن از آن جدا نيست و آن مثل اين قياس و برهان است كه عالم نظم و حساب دارد و هر چيزي كه نظم و حساب داشته باشد نظم دهنده دارد. يا هر نظم و حسابي ناظم دارد پس عالم ناظم دارد. يا پس نظم و حساب عالم نيز ناظم دارد.

بنا بر اين، فطري بودن دين به حسب اصطلاحات اهل معقول و منطق، اين است كه دلائل يك قضيه اي كه مورد تصديق قرار مي گيرد با خود او باشد و اين اصطلاح نيز با معناي لغوي عرفان و معرفت كه به حقيقت اشياء تعلق نمي گيرد و به شناخت اموري مربوط است كه با تفكر و انديشه در آثار آنها شناخته مي شوند، منافات ندارد. زيرا قضيه فطري هرگاه با آثاري كه با موضوع آن قضيه فطري ارتباط داشته باشد، همراه باشد و آن آثار دليل آن باشد، شناخت آن قضيه، عرفان و معرفت خواهد بود.

و بالاخره سومين معنا براي فطري بودن دين اين است كه انسان خود به خود و ناخود آگاه و بدون اينكه قصد و نيت قبلي داشته باشد به سوي خدا متوجه مي شود و در فرصت هائي دلش به سوي خدا كشيده شده و به ياد او مي افتد، حتي مكرر شنيده و ديده شده است افرادي كه در الحاد و زندقه بسيار متعصب و در عناد و لجاج با اهل توحيد سخت استوار بودند، در طي جريانها

و حوادثي كه در زندگي آنها روي داد، ناخوآگاه به سوي خدا متوجه شدند يا عمليات و كارهائي از آنها سر زد كه منشأ آن جز ايمان به عالم غيب و جهان ديگر، چيز ديگري نيست.

از جمله در هنگام ابتلا و گرفتاريها وقتي كه انسان اميدش از همه جا بريده و قطع شود دلش به سوي او متوجه مي شود چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(قل أرأيتم ان أتيكم عذاب الله أو أتتكم الساعة أغير الله تدعون ان كنتم صادقين بل اياه تدعون) [5] «بگو آيا مي بينيد، اگر عذاب خدا يا روز قيامت، براي شما آمد آيا غير خدا را مي خوانيد اگر شما راستگو باشيد، بلكه او را مي خوانيد».

و در حديثي كه در تفسير منسوب به حضرت امام حسن عسكري (ع) از حضرت صادق (ع) روايت شده، همين معني بيان شده است.

بر حسب اين حديث شخصي از امام صادق (ع) در باره خدا سؤال نمود. حضرت در پاسخ او فرمود:

«هل ركبت سفينة قط: آيا هرگز سوار كشتي شده اي؟».

عرض كرد: بله.

فرمود: آيا كشتي تو شكسته شده است در حالي كه كشتي ديگري نباشد كه تو را نجات دهد و شناگري نداني كه تو را بي نياز كند؟

عرض كرد: بله.

فرمود: آيا دل تو متوجه شد به اينكه شي اي از اشياء هست كه بتواند تو را از ورطه اي كه در آن افتاده اي نجات دهد؟

عرض كرد: بله.

فرمود: «ذلك الشيء هو الله القادر علي الانجاء حين لا منجي وعلي الاغاثة حيث لا مغيث: اين شيء آن خدائي است كه توانا بر نجات دادن است، هنگامي كه نجات دهنده اي نيست، و توانا به

فرياد رسيدن است هنگامي كه فرياد رسنده اي نيست.

و چه نيكو سروده است در اين معني مرحوم آيت الله والد در گنج دانش:

شناسائي حق امري غريزي است

در اين نكته حكم عقل طبيعي است

اگر افتي به دام ابتلائي

بجز او از كه مي جوئي رهائي

باري از جمله فرقهاي معرفت و علم اين است كه فرموده اند ضد معرفت انكار است چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(يعرفون نعمة الله ثم ينكرونها) [6] «نعمت خدا را شناخته سپس انكار مي كنند».

و مي توان گفت اين هم إشعار دارد بر اينكه معرفت از اموري است كه در فطرت انسان است جهل مطلق به آنچه كه به آن تعلق مي گيرد ندارد. لذا اگر آن را نفي كرد انكار است. و جهل يا اعم از عدم معرفت و عدم علم است يا فقط ضد علم است. بديهي است كه اين دو لفظ به گونه هاي ديگر استعمال مي شوند و چنان نيست كه كل مطلب در اين دو لفظ (علم و معرفت) اين باشد كه ما برشمرديم بلكه با مراجعه به كتب لغت و موارد استعمالات و بررسيهاي دقيق تر به نكات بيشتر مي رسيم.

چنانكه از همين بياناتي كه در اينجا نموديم معني و تفسير بعضي از احاديث مثل حديث معروف «اعرفوا الله بالله» مكشوف مي گردد.

و همچنين معلوم شد كه عارف اگر چه مقول به تشكيك است به آن پيره زني كه از او پرسيدند خدا را به چه شناختي؟ گفت: به گردش كردن اين چرخ (اشاره نمود به چرخي كه در پيش رو داشت) كه تا او را نگردانم نمي گردد، پس چگونه چرخ گردون بدون گرداننده و محرك،

در حركت است، نيز اطلاق مي شود. و لذا گفته اند «عليكم بدين العجائز».

بلي در طبع هر داننده اي هست

كه با گردنده گرداننده اي هست

از آن چرخك كه مي گرداند آن پير

قياس چرخ گردون را همي گير

اگر چه از ازل يابي درستش

نگردد تا نگرداني نخستش

هم بر اين عجوزه، عارف گفته مي شود و هم بر آن فيلسوفي كه همين برهان حركت را با تفصيل و كشف حركاتي كه كل جهان و اعضا و اجزاي آن را به اين شكل در آورده، از حركات اتمي تا كهكشهاني و بالاتر و حركت جوهري با قوي ترين تقرير علمي بيان مي نمايد و هيچ چيز و هيچ موجود را در اين عالم از حركت بلكه حركات گوناگون فارغ نمي بيند و از تماشاي حركات عالم حيوان، نبات، جماد، كرات و درك آنها سرمست معرفت و سرشار از لذت معنوي و عرفاني مي شود، همه عارفند و همه او را مي طلبند و شوريده و شيفته و واله اويند.

هر كس به زباني صفت حمد تو گويد

بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه

آري هم آن عارفي كه مي گويد: «ما رأيت شيئاً إلاّ ورأيت الله قبله: چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را قبل از آن ديدم».

و هم آنكه مي گويد: «ما رأيت شيئاً الاّ ورأيت الله بعده: چيزي را نديدم مگر آنكه خدا را بعد از آن ديدم».

و هم آن عارف موحد و يكتاشناسي كه مصداق اين شعر مي باشد.

هرگز حديث حاضر غايب شنيده اي

من در ميان جمع و دلم جاي ديگر است

بلكه خود را هم فراموش مي كند و فرياد مي زند «مارأيت شيئاً سوي الله: چيزي را

نديدم بجز خدا».

اما در اصطلاح عرفان و عرفاي حقيقي، عارف صورتان مجازي كه رياضات حقّه و شرعي را ترك كرده و به اوراد و اذكار و ترتيبات مبتدع و غير وارده از مبدأ وحي و خواندن اشعار و غزليات سرگرم كننده و تعاليم افراد منحرف را به جاي تعاليم اهل بيت عصمت و طهارت: برنامه خود قرار داده و ترك دنيا را به ترك امر به معروف و نهي از منكر و مداخله نداشتن در امور اجتماعي مي دانند و مي خواهند با همه در مسلك صلح كل باشند عارف نمي گويند. بلكه عارف كسي است كه در معرفت خدا و معرفت انبياء و اوصيا كه اولياي مسلّم اويند و معرفت شريعت و احكام او و سلوك راه آنها بيش از حدّ متعارف به مقاماتي رسيده و به درجاتي نايل شده باشد.

پاورقي

[1] وجوهي را كه در تفسير اين حديث فرموده اند، مي توانيد در كتاب «مصباح الفلاح» يا «نفايس العرفان» كه هر دو از تأليفات مرحوم آية الله پدر نگارنده اين رساله است مطالعه فرمائيد.

[2] سوره ابراهيم، آيه10.

[3] سوره لقمان، آيه25.

[4] سوره روم، آيه30.

[5] سوره انعام، آيه40.

[6] سوره نحل، آيه83.

نفس

«نفس» در لسان عرب و كتاب و سنت و اشعار و بيانات فارسي و عربي، در معاني متعدد استعمال شده است كه از جمله به بعضي از موارد آن اشاره مي شود.

معني اول اين است كه نفس گفته مي شود و از آن، آن حيثيت و ناحيه وجود انسان قصد مي شود كه اگر كنترل نشود و عقل با كمك نيروي بازدارنده ايمان آن را در حد اعتدال بين افراط و تفريط نگاه ندارد، سبب

شقاوت و سقوط انسان مي گردد؛ بايد عقل با نيروي بازدارنده و راننده ايمان، نفوسي را كه سستي و وقوف و عقب ماندگي و تنبلي دارند به پيش براند و نفوس حادّ و سركش و افراطي را از طغيان باز دارد.

اين بُعد وجود انسان، همان غرائز گوناگون او مثل غريزه شهوت، غضب، حب نفس، حب جاه و ساير ميلها و غرائز است كه اگر چه همه را تحت سه قوه «شهويه» و «غضبيه» و «واهمه» مي شمارند، وجود انسان ميدان عمليات اين غرائز و تنازع آنها است و به اين ملاحظه نفس در برابر عقل گفته مي شود.

در قرآن مجيد مي فرمايد: (وأما من خاف مقام ربه ونهي النفس عن الهوي فان الجنة هي المأوي) [1] «هر كس از ايستگاهي كه در برابر پروردگارش دارد (مقام رب) بترسد و نفس را از هوي و هوس باز دارد به تحقيق كه بهشت جايگاه او است».

هوائي كه در اين آيه ذكر شده، ظاهراً همان هواي نفس و تاثير غريزه زياده طلبي بشر در غرائز ديگر است. زياده جوئي هاي نفس در اعمال غرائز و ميل او به خوشگذارني و عيش و تن پروري و بيكاري و افراط در هواي نفس است كه بايد نفس را از آن باز داشت و در اين راه بايد انسان تا آنجا جلو برود و ترقي كند كه دواعي نفساني در اعمال اين غرائز را در خود بميراند و معني «موتوا قبل أن تموتوا» را در خود حاصل سازد.

با اين نفس بايد مجاهده كرد؛ جهاد اكبري كه پيغمبر (ص) به مردمي كه از جهاد با دشمن خدا برگشته بودند فرمود:

«رجعتم من الجهاد

الاصغر وبقي عليكم الجهاد الاكبر [2] از جنگ و جهاد كوچك برگشتيد و حال آنكه جهاد بزرگتر براي شما باقي است».

همين جهاد با نفس است كه بسيار دشوار است و حتي بعضي از عواملي كه در جهاد با كفار يا و مدد كار انسانند يا حداقل مانع نيستند، در اينجا در كنار نفس، با شخص مجاهد در ستيزند.

و چه بسا كه انسان گمان كند نفس را رام كرده و بر آن مسلط شده است، در حالي كه همين گمان، از تسويلات و اغوائات نفس است و چنان نفس او را در معركه هاي مختلف مغلوب مي نمايد كه جبران آن شكست بسا به زودي ممكن نگردد.

دوزخ است اين نفس ودوزخ اژدهاست

كوبه درياها نگردد كم و كاست

نفس را هفتصد سر است و هر سري

از ثري بگذشته تا تحت الثري

اگر انسان زمام نفس را در اختيار بگيرد، نفس يار و مدد كار او در سلوك طريق كمال و سير الي الله خواهد شد و از سوي ديگر اگر آن را به حال خود واگذارد، تقاضاهاي عجيب و غريب و مهلك و وحشتناك از او مي نمايد و هر چه بيشتر به تقاضاي او توجه كند تقاضاهاي خطرناك او بيشتر مي شود.

النفس راغبة اذا رغبتها

واذا ترد الي قليل يقنع

باري چه بسيار قهرمانان و زورمندان ميدانهاي نبرد كه در ميدان نبرد با نفس مانند گنجشكي ضعيف، خوار و ذليل مي باشند.

مردي گمان مبر كه به پنجه است و زور كتف

بانفس اگر برآئي دانم كه شاطري

با شير مرديت سگ ابليس صيد كرد

اي بي هنر بمير كه از گربه كمتري

و از بهترين اشعاري كه وضع نفس و چگونگي موضع گيري در

برابر آن را تشريح مي كند اين اشعار «بوصيري» در قصيده معروف به «بُرده» است.

النفس كالطفل ان تهمله شب

علي حب الرضاع، وان تفطمه ينفطم

كم حسنت لذة للمرء قاتله

من حيث لم يدر ان السم في الدسم

وخالف النفس والشيطان واعصمها وان هما محضاك النصح فاته [3].

در حديث است: «جاهد هواك كما تجاهد عدوك [4] با هواي نقست بجنگ كما اينكه با دشمنت جنگ مي كني».

از اين حديث و بعضي احاديث ديگر استفاده مي شود كه نفس به خودي خود مذمتي ندارد بلكه متابعت هواي او و تحت ضوابط عقلي و شرعي قرار ندادن او، مذموم و خطرناك است.

چنانكه از حضرت اميرالمؤمنين (ع) روايت است در نهج البلاغه:

«إنّ ماأخاف عليكم اثنان اتباع الهوي وطول الامل فأما اتباع الهوي فيصد عن الحق وأما طول الامل فينسي الاخرة [5] همانا ترسناك ترين چيزي كه من براي شما مي ترسم، دو چيز است: تبعيت هوي و هوس، و طولاني كردن آرزوها؛ كه تبعيت هوا و نفس، از حق جلوگيري مي كند، و طولاني كردن آرزوها، آخرت را به باد فراموشي مي سپارد».

معني دوم اين است كه گاهي نفس گفته مي شود و از آن يكي از حالات و شؤون مختلف آن قصد مي شود، مانند «نفس امّاره» كه صاحب خود را به بدي امر مي كند. چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(وما اُبرء نفسي ان النفس لامارة بالسوء الاّ ما رحم ربي) [6] «تبرئه نمي كنم نفس خود را به تحقيق كه نفس هر آينه بسيار امر كننده به بدي است، مگر آنچه را كه خدا رحم كند».

كه الف و لام در كلمه «النفس» اگر براي جنس يا استغراق باشد ظاهر

آن اين است كه جنس نفس يا هر نفسي اماره به سوء است. اما با توجه به آيات ديگر و احاديث و روايات و اينكه فطرت بشر بر هدايت و مسير را صواب است اين احتمال مردود است.

چنانكه در حديث است كه حضرت امام زين العابدين (ع) در برابر اين سخن حسن بصري كه گفت: «عجبت لمن نجا كيف نجا: تعجب داردم از حال آنكه نجات يافت، چگونه نجات يافت».

فرمود:

«عجبت لمن هلك كيف هلك: تعجب دارم از كسي كه هلاك گرديد چگونه (و چرا) هلاك گرديد». سخن حسن بصري بر اين مبني است كه سير عادي هر كسي به سوي هلاكت است. لذا اگر كسي نجات يافت جاي شگفتي است. ولي رهنمود امام (ع) اين است كه مسير عادي هر كسي به سوي رستگاري و كمال و رسيدن به قرب الهي و وصال معنوي است لذا اگر كسي نجات يافت جاي تعجب نيست كه با فطرتي كه انسان دارد و با وسايل و نعمت هائي كه در اختيار دارد و مي تواند از همه در سير الي الله تعالي ياري بگيرد و همه را با خود همكار سازد و با اين همه هدايت هاي فطري و عقلي و شرعي هلاك گردد، اين هلاكت جاي تعجب است.

علي هذا ظاهر اين است كه الف و لام در كلمه «النفس» براي عهد است و مقصود همان نفس امّاره است و مراد از نفس امّاره هم نفس انسان در حال سقوط و سيرهاي حيواني او است و در رواياتي كه در مذمت نفس رسيده است مراد همين نفس است و دستوراتي كه براي تهذيب و تزكيه نفس و جهاد

با آن رسيده يا مستقيماً به جهاد با اين نفس نظر دارند يا پيشگيري هائي را پيشنهاد مي نمايند كه نفس انسان متمايل به اين حال نگردد و در سير كمالي خود فعال تر شود.

مقامات چهارگانه اي كه علماي اخلاق با استفاده از رهنمائي هاي قرآن مجيد و اهل بيت: طي آن مقامات را توصيه نموده اند، يا خط جهاد با نفس است و يا مربوط به تكميل نفس اين مقامات عبارتند از «محاسبه» و «مشارطه» و «معاتبه» و «معاقبه» چنانكه در احاديث نيز وارد شده است:

«حاسبوا أنفسكم قبل أن تحاسبوا وزنوها قبل أن توزنوا وتجهزوا للعرض الاكبر [7] محاسبه نمائيد خود را پيش از اينكه در معرض حساب روز قيامت قرار بگيريد؛ و بسنجيد آن را پيش از آنكه سنجيده شويد و براي حساب روز قيامت آماده گرديد».

و در روايات است كه شخصي از بني اسرائيل چهل سال عبادت كرد و سپس قرباني نمود، قرباني او مقبول نشد؛ نفس خود را مورد عتاب و سرزنش قرار داد و گفت: «ما اُوتيت الاّ منك وما الذنب الا لك: به من وارد نشد (آنچه وارد شد) مگر از تو و گناه نيست مگر براي تو» به او خطاب شد توبيخي كه به نفس خود كردي از عبادت چهل ساله ات بهتر است.

و در «مشارطه» مي توان نذر زجر از گناه را مثال آورد. چنانكه در «معاقبه» نيز مي توان به كفارات استشهاد نمود.

باري از نام هاي ديگري كه نفس به مناسبت شؤون و حالات ديگر دارد، يكي «نفس لوّامه» و ديگري «نفس مطمئنّه» است.

پاورقي

[1] سوره نازعات، آيه40.

[2] كافي و وسايل الشيعه، باب جهاد نفس.

[3] نفس مانند

كودك است كه اگر او را از شير بازگيري، باز گرفته مي شود.

چه بسا نيك جلوه مي كند براي آدم لذتي كه كشنده او است، از آن جهت كه نمي داند سمّ در چربي است. و مخالفت كن نفس و شيطان را و نافرماني كن آنها را و اگر تو را خالصانه خير خواهم نمايند، آنها را متهم بشمار.

[4] كافي و وسايل، باب جهاد با نفس.

[5] نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه42.

[6] سوره يوسف، آيه53.

[7] كافي و وسايل، باب جهاد اكبر.

نفس لوامه

«نفس لوّامه» عبارت است از نفسي كه صاحب خود را بر گناهي كه از او صادر شده و بر آنچه از منافع حقيقي و كمالات انساني و درجات اخروي از او فوت مي شود ملامت مي نمايد.

و اين از علائم ايمان است كه اگر از شخص گناهي صادر شود و پشيمان نگردد، به حكم «من لم يندم علي ذنب ارتكبه فليس بمؤمن [1] كسي كه پشيمان نشود از گناهي كه مرتكب شده مؤمن نيست». و اگر پشيمان شود لازم آن، ملامت و سرزنش نفس است بر گناهي كه از او صادر شده است.

و نيز در روايت است كه مؤمن گناه خود را مانند صخره و سنگ بزرگي مي بيند كه مي ترسد بر او فرود آيد، و منافق گناه را مثل مگسي مي بيند كه بر بيني او نشسته باشد.

«انّ المؤمن يري ذنبه كأنما صخرة يخاف أن تقع عليه، وانّ الكافر ليري ذنبه كأنه كذباب مرّ علي أنفه». [2].

و اين نفس لوّامه همان نفسي است كه در قرآن مجيد مي فرمايد: (لا اُقسم بالنفس اللوّامة): «نه سوگند به نفسي كه بسيار ملامت كننده است».

به هر

حال از روايات و آيات، مدح نفس لوامه استفاده مي شود و صاحب چنين نفسي بايد آن را كه علامت بيداري وجدان و آگاهي باطن و ضمير است، غنيمت بداند و در نيل به مراتب بالاتر تلاش كند.

پاورقي

[1] كافي و وسايل، باب توبه.

[2] مكارم الاخلاق چاپ قديم، ص257، فصل5، وصيت پيغمبر (ص) به اباذر.

نفس مطمئنه

«نفس مطمئنه»، نفسي است كه صاحب آن به عقايد حقّه و ثواب و عقاب اطمينان يافته و آرامش دارد. چنانكه در صفت اهل تقوي، اميرالمؤمنين (ع) مي فرمايد:

«فهم والجنة كمن قد رآها وهم فيها منعمون وهم والنار كمن قد رآها وهم فيها معذبون [1] پرهيزكاران، نسبت به بهشت مانند كساني هستند كه آن را ديده و به نعمت آن نايل شده باشند و نسبت به آتش، مانند كساني هستند كه آن را ديده و در آن معذب شده باشند».

و در روايتي كه مربوط به جواني از انصار است (كه بر حسب بعضي روايات «حارثة بن مالك انصاري» نام داشت) نيز نظير همين جمله هست.

اين حال اطمينان نفس كه از آثار يقين است، از شؤون ممتاز نفس است و درجات سعادت بستگي به درجات اين اطمينان دارد و از شؤون آن رضا و تسليم و توكل و تفويض است كه شرح آن در اينجا اطاله كلام و زايد بر مقام شمرده مي شود.

اين مقام است كه به موجب قرآن صاحبش به خطاب:

(ياأيتها النفس المطمئنة ارجعي الي ربك راضية مرضية فادخلي في عبادي وادخلي جنتي) [2] سرافراز مي شود.

چنانكه در كافي است كه از حضرت صادق (ع) سؤال شد «هل يكره المؤمن علي قبض روحه: آيا مؤمن بر قبض روحش اكراه مي شود.

فرمود:

«لا والله: نه به خدا سوگند»؛ به تحقيق وقتي كه ملك الموت براي قبض روح او مي آيد، جزع و بي تابي من كند. ملك الموت به او مي گويد: جزع نكن به خدا سوگند من به تو مهربان تر از پدرت هستم اگر حاضر بود. سپس مي گويد: نگاه كن، نگاه مي كند انوار محمد (ص) و علي و فاطمه زهرا و حسن و حسين و ساير ائمه: را مي بيند. ملك الموت به او مي گويد: اينها هستند، رفقاي تو در بهشت در اين حالت هيچ چيزي براي او از قبض روحش خوش آيندتر نيست.

بديهي است اين نفس مطمئنه نيز مراتب متعددي دارد، چنانكه يقين نيز داراي مراتب و درجاتي است تا برسد به مرتبه بلند سيد الشهداء حسين (ع) كه بالاترين مراتب اطمينان نفس را دارا بود و در حركت تاريخي كربلا از آغاز تا پايان بر سر موضع الهي خود ايستاد و مصائب جانكاه كه شجاع ترين و دلاورترين افراد را سست مي نمايد و از انجام تصميم و تعقيب هدف باز مي دارد، او را از انجام تصميم و تعقيب هدف مقدسش باز نداشت. لذا سوره فجر كه اين آيه (ياأيتها النفس المطمئنة...) آخرين آيه آن است، به نام آن حضرت نامگذاري شده است و در روايت است:

«اقرؤا سورة الفجر في فرائضكم ونوافلكم فانها سورة الحسين (ع) [3] «بخوانيد سوره فجر را در فريضه ها و نافله هايتان زيرا آن، سوره حسين (ع) است».

و سومين معناي نفس، ذات شيء و خود شيء است مثل اينكه در قرآن مجيد مي فرمايد: (سنريهم آياتنا في الافاق وفي أنفسهم حتي يتبين لهم انه

الحق) [4] «ما آيات قدرت خود را در آفاق جهان و نفوس بندگان كاملاً روشن مي گردانيم تا آشكار شود كه آن حق است».

و همچنين مي فرمايد:

(وفي أنفسكم أفلا تبصرون) [5] «آيا در خودتان به چشم بصيرت نمي نگريد».

و مثل «نفسك» در همين دعا.

گفته نشود كه اين معني با اضافه آن به ضمير مخاطب يا مغايب يا ضمير نفس يا ظاهري كه به معني آنها باشد، منافات دارد.

زيرا علتش اين است كه در اينجا فايده اضافه اين است كه نفس مضاف اليه مقصود است و در واقع اين اضافه، تعيين كننده نفس مي شود و آن را از اطلاقي كه دارد خارج مي نمايد و به اين اعتبار دوئيت بين مضاف و مضاف اليه حاصل است. مثل اينكه مي گوئيم خود شما، و شخص شما.

چهارمين معناي نفس، روح و جان است چنانكه در اين آيه است:

(الله يتوفي الانفس حين موتهاوالتي لم تمت في منامها) [6] «خدا وقت مرگ، ارواح را مي گيرد و آن را كه هنوز مرگش فرا نرسيده در خواب روحش را مي گيرد».

و در شعر منسوب به اميرالمؤمنين (ع) است:

نفسي علي زفراتها محبوسة

ياليتها خرجت مع الزفرات

و شايد از اين قسم باشد قول كسي كه مي گويد: «والذي نفسي بيده: قسم به خدائي كه جانم در دست او است».

پاورقي

[1] نهج البلاغه صبحي صالح، خطبه 193.

[2] «اي نفس قدسي و دل آرام (به ياد خدا) امروز به حضور پروردگارت باز آي كه تو خشنود (به نعمتهاي ابدي او) و او راضي از (اعمال نيك) تو است باز آي و در وصف بندگان خاص من در آي و در بهشت (رضوان) من داخل شو». (سوره

فجر، آيه27 30).

[3] ثواب الاعمال وعقاب الاعمال شيخ صدوق (ثواب قراءة السور).

[4] سوره فصلت، آيه53.

[5] سوره ذاريات، آيه21.

[6] سوره زمر، آيه42.

نبي و نبوت

«راغب» مي گويد: «نبوت» سفارت بين خدا و بين خردمندان از بندگان او براي برطرف كردن علت آنان در امر معاش و معاد است و نبي را براي اينكه خبر دهنده است به آنچه عقل هاي پاك به سوي آن آرام مي گيرند نبي مي گويند و صحيح است كه فعيل به معني فاعل باشد يعني خبر دهنده، چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(نبيء عبادي أني أنا الغفور الرحيم) [1] «(پيامبر گفت:) مرا خداي داناي آگاه (از همه اسرار عالم) خبر داد».

پاورقي

[1] سوره تحريم، آيه3.

رسول

«رسول» به معناي فرستاده و پيام بر و پيام آور است و چنانكه راغب مي گويد گاه به سخن و پيامي كه برده مي شود، رسول گفته مي شود. چنانكه بر شخصي كه رسالت را تحمل مي كند نيز رسول گفته مي شود. و رسول و رُسُل بر انبياء و ملائكه اطلاق مي شود و بر كسي كه براي انجام كاري فرستاده شده باشد نيز رسول گفته مي شود. چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(توفّته رسلنا وهم لا يفرطون) [1] «رسولان ما او را مي ميرانند و در قبض روح آنها هيچ تقصيري نخواهند كرد».

و موارد اطلاقات آن اعم از اين است كه امري كه رسول براي آن ارسا شده محبوب كساني باشد كه به سوي آنها فرستاده شده يا مكروه آنها باشد.

بنا بر آنچه گفته شد، مي توان گفت فرق نبي و رسول اين است كه در مفهوم نبي، رسالت و پيام آوري نيست نه به اين معني كه نبي، رسول نباشد. بلكه به اين معني كه شخصي را كه رسول و نبي مي گويند از اين لحاظ كه

خبر دهنده و خبر داده شده از خدا و حقايق غيبي و احكام و اموري است كه به او وحي مي شود به او نبي مي گويند. و از لحاظ اينكه فرستاده و حاصل رسالت و مأمور به تبليغ است به او رسول گفته مي شود. بنا بر اين ممكن است در قسمتي از خبرهائي كه مي دهد پيام آور نباشد و خبر دهنده و نبي باشد. مثل بسياري از خبرهائي كه رسول خدا (ص) در غير قرآن مجيد از گذشته و آينده و امور غيبي و اوضاع بهشت و جهنم و صنوف فرشتگان و امثال آن داده اند كه اين خبرها به عنوان پيام از سوي خدا براي مردم بيان نشده، بلكه خبرهائي است كه پيام آور از سوي خدا و شخصي كه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارد از آن خبر مي دهد.

اما رسالت همه جا با نبوت توأم است و به همان حيثيتي كه رسالت اطلاق مي شود نبوت هم اطلاق مي گردد و وجه صحت حمل رسول، وجه صحت حمل نبي بر صاحب رسالت مي باشد. بنا بر اين مفهوم نبي و نبوت اعم از رسول و رسالت است اما لزومي ندارد كه مثل اعم و اخص مطلق، اعم دو مصداق داشته باشد. بلكه مي توان گفت نبي و رسول مصداقاً واحدند و نبي بر غير رسول اطلاق نمي شود هر چند اطلاق آن بر رسول به لحاظ جهتي است كه اعم از رسالت است.

و اگر اين جهت را كه نبي و رسول مصداقاً واحدند قبول نكنيم و گفته شود چون بر بعضي از انبياي بني اسرائيل با اينكه رسالت

و پيامي براي قوم نداشتند نبي اطلاق شده است، بنا بر اين هر رسولي نبي است و هر نبي اي رسول نيست.

پاسخش اين است كه: به هر صورت، اطلاق نبي بر رسول به لحاظ همان حيثيتي است كه بر نبي غير مرسل اطلاق مي شود. علاوه بر اين، نكته ديگري كه محتمل است از آيه شريفه: (فبعث الله النبيين مبشرين ومنذرين). [2] استفاده شود اين است كه خدا انبياء را مبعوث فرمود، يعني پس از آنكه داراي مقام و منصب نبوت (هر چند به معناي خبر داده شده و اسم مفعولي باشد) شدند آنها را برانگيخت و به رسالت فرستاد بنا بر اين امكان دارد كه به اين نحو واقع شده باشد كه پيغمبران قبل از رسالت به مقام نبوت نايل شده باشند مگر در مواردي كه تصريح به نحو ديگر شده باشد و در آنچه گفته شد فرقي نيست بين اينكه نبي مشتق از «نبأ» باشد يا اينكه مشتق از «نبوت» به معناي بلندي رتبه و عُلوشأن باشد و بنا بر تمام وجوهي كه گفته شد و وجوه و احتمالات ديگر «خاتم النبيين» به معناي خاتم تمام انبياء و رسل مي باشد به خلاف «خاتم المرسلين» كه صراحت «خاتم النبيين» را ندارد.

و ممكن است گفته شود بر حسب بعضي از وجوهي كه در فرق اين دو كلمه گفته شده است فقط دلالت بر ختم رسالت و پايان سفارت بين خدا و خلق دارد و لذا «خاتم النبيين» به صراحت دلالت بر پايان نبوت و رسالت دارد هر چند گفته شود كه نبي بر كسي كه به توسط خواب خبر از خدا مي دهد نيز

اطلاق مي شود چون پر واضح است كه مقصود اين نيست كه نبي فقط بر كسي كه از خواب خبر مي دهد اطلاق مي شود بلكه مقصود اين است كه چنانكه اطلاق نبي بر كسي كه به واسطه مشاهده فرشته، يا تلقي مستقيم وحي، يا همه وسائط ممكن، از خدا خبر مي دهد، صحيح است و در قرآن و حديث و شعر و كل لسان عرب بسيار است بر كسي كه فقط از خواب خبر مي دهد نيز مجوّز استعمال دارد و اگر در موردي استعمال شد كه قرينه اي بر اراده خصوص اين معني بود مخالف لغت و اصطلاح نمي باشد.

پاورقي

[1] سوره انعام، آيه61.

[2] خدا رسولان را فرستاد تا نيكوكاران را بشارت دهند و بدان را بترسانند. (سوره بقره، آيه213).

حجت

حجت آن چيزي است كه بر صحت يكي از دو طرف نقيض، مثل وجود و عدم چيزي به آن استدلال و احتجاج مي شود. همچنين دلالتي است كه بيانگر راه مستقيم باشد و حجج الهي (حجتهاي خدا) هر چيزي است كه خدا به آن بر بندگان خود احتجاج نمايد، يا بندگان خود را به وسيله آن به سوي خود هدايت كرده باشد.

بنا بر اين، معجزات انبياء همه حجّت است، كل عالم حجت است، تمام آيات الهي و نعمتهاي غير متناهي، هر پديده و هر مخلوق و اعضاء و اجزاي آنها و نظاماتي كه در آنها برقرار است همه حجتند، جنبندگان دريا و صحرا و هوا، گياهان و گلها، درختان و برگها و شكوفه هاي آنها، و آسمان و زمين و آنچه در آنها است، همه حجتهاي خدايند كه اگر تمام درختها قلم باشند و

هفت دريا مداد گردند و بخواهند كلمات و آيات و حجتهاي حق تعالي را بنويسند كلمات الهي تمام نخواهد شد.

(ولو أن مافي الارض من شجرة أقلام والبحر يمده من بعده سبعة أبحر مانفدت كلمات الله). [1].

برگ درختان سبز در نظر هوشيار

هر ورقتش دفتري است معرفت كردگار

هر فرد از افراد انسان، خودش و چشم و گوش و زبان و مغز و خون و استخوان و پوست و اعضاي ظاهر و باطنش و سلولها و گلبولهاي سفيد و قرمزش بر خودش و بر ديگران حجت است. عمر و زندگي و تندرستي و خلاصه همه چيز و همه اوضاع و فراز و نشيب هاي آگاهي بخش و مناظر مختلف، همه و همه حجتند كه اگر انسان به آگاهي نرسيده و اين همه آيات را نديده و از خط منحرف شده باشد، همه اين حجتها عليه او اقامه شده و او را محكوم مي نمايند و راه عذر را بر او مي بندند، قرآن مجيد كتاب خدا و معجزه باقي حضرت خاتم الانبيا (ص) و احكام و هدايتهايش بر همه بشريت حجت است و آيات آن نيز هر كدام حجت است. علاوه بر آنكه در خود آيات احتجاج و اقامه حجت بر معارف و عقايد ديني شده باشد، بزرگترين حجتهاي الهي يكي عقل است و ديگر نعمت وحي و نبوت انبياء و امامت اوصياء است كه استمرار هدايت پيغمبران مي باشد.

عقل، نورافكن نيرومند و پر تابشي است كه درون جان انسان را روشن مي سازد و خير و شر و نيك و بد را تميز مي دهد و به وسيله آن خدا انسان را بر ساير موجودات زنده اين

كره خاكي برتري داده است.

«نبوت» و «امامت» نيز ظهور اسم «الهادي»، و راهنماي عقل و ميزان، و معيار و نگهبان اعتدال، و رساننده و مبين برنامه هاي الهي و نسخه هاي سعادت فكري و عملي انسانند.

بشر از طريق نبوت انبياء و امامت اوصياء، به برنامه هاي سعادت روح و جسم، و دنيا و آخرت، و معارف يقيني هدايت مي شود و از چشمه زلال علوم و آگاهيهاي آن مي نوشد.

اگر انبياء نبودند و خدا آنها را نفرستاده بود، هيچ را قطعي و يقيني در اختيار بشر قرار نمي گرفت. فلاسفه و حكماء با آن همه فرياد و طمطراق، نتوانسته اند در مسائلي كه فكر بشر را به خود مشغول نموده به يك زبان حرف بزنند و بطور قطع نظر بدهند، حتي بسا يك فيلسوف در دوره زندگيش، در اين مسائل نظرات مختلف اظهار نموده و سرگرداني خود را در اين مسائل آشكار مي كند.

اما اين انبياء و اوصياء بودند كه همه يك زبان و با كمال قاطعيت و سرشار از ايمان و يقين اين مسائل را براي بشر بازگو كردند و تاريكيها و تحيرها و ضلالت ها را از ميان بردند.

هيچ صنفي از اصناف بشر بقدر اين صنف بر بشريت حق ندارد. لذا اينها حجج الهي هستند و اعظم و اتّم آنها، شخص مقدّس خاتم الانبياء محمد بن عبدالله (ص) و خلفاء و جانشينان آن حضرت، علي بن ابي طالب (ع) و يازده فرزند آن بزرگوار: مي باشند.

و اگر چه آن طور كه گفته شد حجتهاي الهي بيشمار است و همه و هر چه هست حجتند اما ظهور حجيت اين چهارده تن چنان است كه

همه حجج، تحت الشعاع آنها قرار گرفته و هر وقت حجت و حجج گفته شود از آن اين ذوات مقدسه فهميده مي شود.

و امروز حجت مطلق، ولي الله اعظم، حضرت صاحب الزمان مهدي منتظر (ع) مي باشد و چنان اسم حجت به اين ذوات شريفه اختصاص يافته كه بسياري از كتابهاي مربوط به امامت و حالات شريف آنها را كتاب حجت يا «الامامه» نام نهاده اند مانند كتاب «الحجه» از ابواب كتاب شريف كافي، تأليف شيخ اجل اقدم كليني بلكه از حديث شريف مروي از اميرالمؤمنين (ع) در نهج البلاغه (ح147) و كتابهاي ديگر از سني و شيعه استفاده مي شود كه زمين اگر بدون حجت باقي بماند، حجتهاي خدا و بينات او باطل مي گردد. به اين معني كه حجيت ساير حجج نيز به وجود امام و حجت، تمام مي گردد و اگر امام و حجت نباشد، احتجاج به حجتهاي ديگر بر مردم موجب قطع عذر آنها نمي گردد و از معاني لطيف و اميد بخش در اين باب كلام حضرت مولي (ع) است كه مي فرمايد: «أما شاهد لكم وحجيج يوم القيامة عنكم [2] من شاهدم براي شما و در روز قيامت اقامه كننده حجت از شمايم (و مدافع از شمايم به حجت)».

پاورقي

[1] سوره لقمان، آيه26.

[2] نهج البلاغه، خطبه174.

ضلال و ضلالت

عدول از راه راست و منحرف شدن از آن، خواه كم باشد يا زياد و خواه عمدي باشد يا قهري، «ضلالت» است و ضد آن «هدايت» مي باشد و هر يك از ضلالت و هدايت بر دو قسم است:

اول؛ ضلال و هدايت در علوم و معارف اعتقادي، مثل معرفت خدا و وحدانيت و ساير

صفات جلال و جمال او جلّت عظمته و معرفت نبوت و امامت و معاد و غيره كه انكار آنها و عدول از حق در آنها ضلالت است. چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(ومن يكفر بالله وملائكته وكتبه ورسله واليوم الاخر فقد ضلّ ضلالاً بعيداً) [1] «هر كه به خدا و فرشتگان و كتابهاي آسماني و رسولان و روز قيامت كافر شود، سخت به گمراهي فرو مانده (و از راه نجات و سعادت) دور افتاده است».

و ايمان و اعتراف به آنها هدايت است، چنانكه مي فرمايد:

(فمن يرد الله أن يهديه يشرح صدره للاسلام) [2] «هر كه را خدا هدايت او را خواهد، قلبش را به نور اسلام روشن و منشرح گرداند».

دوم؛ ضلال و هدايت در علوم عملي و فقه به احكام شرعي است. بديهي است كه ضلالت و هدايت در هر دو قسم، مراتب و درجاتي دارد و به حسب موارد است. يعني ممكن است شخصي در موردي حتي نسبت به يك حكم استحبابي يا كراهتي گمراه باشد و در موارد ديگر هدايت يافته باشد.

واضح است كه ضلال و ضلالت مطلق بدترين هاويه هاي سقوط بشر است كه مصداق كامل (ظلمات بعضها فوق بعض اذا خرج يده لم يكد يراها) [3] «ظلمتها چنان روي هم قرار گيرد كه اگر (كسي) دست خود را بيرون آرد هيچ نتواند ديد» است و «هدايت مطلق» بالاترين مرتبه اوج بشر و پرواز روح او و اتصالش به علوم لوح محفوظ است كه مصداق أكمل و اشرف آن حضرت خاتم الانبياء (ص) مي باشند و پس از ايشان ساير انبياء و اوصياء و حجتهاي الهي مظهر هدايت مطلق مي باشند. [4].

و

همچنين اصحاب خاص و پرورش يافتگان مكتب آن بزرگواران و علماي رباني طبق درجاتي كه دارند از مظاهر هدايتند.

يكي از مباحثي كه در ضلالت و هدايت مطرح است، اين مبحث است اختيار بشر در ضلالت و هدايت خودش تا چه حد مؤثر است، آيا اصلاً در اين موضوع داراي اختيار است يا مختار نيست و اگر داراي اختياري است معني آياتي كه دلالت دارد بر اضلال ظالمين و بلكه بر اينكه هر كس را خدا بخواهد هدايت مي كند و هر كس را بخواهد گمراه مي نمايد چيست؟

مثال اين آيات: (ويضل الله الظالمين) [5] «خدا ستمگران را گمراه مي گرداند». و (كذلك يضلّ الله من يشاء) [6] «خدا هر كس را بخواهد، اين چنين گمراه مي كند». و (كذلك يضلّ الله من هو مسرف مرتاب) [7] «خدا مردم ستمگري را كه در شك و ريبند اين چنين گمراه مي گرداند»؟.

جواب اين است كه بشر در انتخاب راه خود در اين دنيا مختار است و اين بشر است كه هر عقيده اي كه خواست مي پذيرد و راه و روش خود را به اختيار خود بر مي گزيند. چنانكه در آيات متعدد ضلالت خودش و اضلال غير به فعل او نسبت داده شده است مثل: (وأضلّهم السامري) [8] «سامري آنان را گمراه كرد». و مثل (ومن ضلّ فانما يضل عليها) [9] «هر كس بر راه گمراهي رفت زيانش بر خود او است». و مثل (ومن يعص الله ورسوله فقد ضلّ ضلالاً مبيناً) [10] «هر كس نافرماني خدا و رسولش را بكند به تحقيق در گمراهي سختي افتاده است». و مثل (هو أعلم بمن ضلّ عن سبيله)

[11] «خدا كسي را كه از راه او گمراه شده و آنكه هدايت يافته بهتر مي داند». و مثل (وأضلوا كثيراً وضلّوا عن سواء السبيل) [12] «بسياري را گمراه كردند و از راه راست به دور افتادند».

و اما آياتي مثل «يضل الله» و «أضلّه الله» با توجه به آيات بسيار ديگر قرآن دلالت بر اضلال به معني «اجبار بر عدول از حق و انحراف» ندارد و آياتي كه بعضي از آنها توهم جبر و سلب اختيار كرده اند، به هيچ وجه دلالتي بر اين معني ندارند و ضلالتي كه اختياري نباشد و اضلالي كه سلب اختيار نمايد وجود ندارد. چنانكه در اضلال بعضي از افراد بشر بعضي ديگر را و اضلال شيطان نيز مسأله سلب اختيار در بين نيست و غير از دعوت به ضلالت و تزيين آن و اغوائاتي كه اگر پيروي شود ضلالت خواهد بود، جبر و خلاف اختياري نيست؛ (فمن شاء فليؤمن ومن شاء فليكفر) [13] «هر كه مي خواهد ايمان بياورد و هر كه مي خواهد كافر شود».

و اما اضلالي كه به خدا نسبت داده مي شود، عبارت است از خذلان و واگذار شدن بنده به خود و قطع كمكهاي غيبي و الهامات و عناياتي كه موجب نجات از مهالك مي شود، مادامي كه بنده اهليت خود را براي قبول اين عنايات و رسيدن مددها حفظ نمايد و در راه مجاهده باشد به مقتضي (والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا) [14] «آنان كه در راه ما كوشش كردند، به راه خويش هدايتشان مي كنيم». هدايتهاي الهي به او مي رسد و به راههاي او راهنمائي مي گردد، ولي وقتي طغيان و سركشي

كرد و مانند آنكه بي نياز از خدا باشد عمل نمود و امر خدا را سبك شمرد، به خود واگذارده مي شود و مصداق (سواء عليهم ءأنذرتهم أم لم تنذرهم لا يؤمنون) [15] «چه آنها را بترساني و چه نترساني ايمان نخواهند آورد» مي گردند. در اينجا هم شخص عاصي و گناهكار به اختيار، خود را از صلاحيت درك فيوض غيبي ساقط نموده و لذا پس از آنكه به خود واگذاشته شد، به اختيار خود در تيه ضلالت گرفتار شده است و واگذار شدن او به حال خود و محروم شدنش از كسب درجات معنوي و قرب درگاه ربوبي نيز نتيجه طبيعي و وضعي اعمال خود او است و عاقبتي است كه خود براي خود فراهم مي نمايد چنانكه در قرآن كريم مي فرمايد:

(ثم كان عاقبة الذين أساءوا السوأي أن كذبوا بآيات الله وكانوا بها يستهزئون) [16] «سرانجام كار آنان كه به اعمال زشت پرداختند، اين شد كه كافر شده و آيات خدا را تكذيب و تمسخر كردند».

ملائكه از او دوري مي جويند و قلب او تاريك مي شود و هر چه گناه و طغيان (بالخصوص اگر از روي سركشي و بي اعتنائي به امر منعم حقيقي و اصرار بر مخالفت باشد) زياد شود دوري ملائكه از صاحب اين معاصي بيشتر شده و قلبش تاريك تر مي گردد و زمينه مصاحبت شياطين جني و انسي با او فراهم مي شود.

چنانكه هر چه اطاعت و فرمانبري و خود نبيني و خدا بيني در شخص افزايش يابد، ملائكه كه جنود الهي و مأمور كمك به بندگان صالح هستند و به او تا حدي نزديك مي شوند كه

از همه سو او را فرا مي گيرند و راه را بر شياطين مي بندند.

لذا در احاديث است كه مؤمن وقتي به نماز مي ايستد، ملائكه به او اقتدا مي كنند. «المؤمن وحده جماعة» بعكس، وقتي هم كه بنده اي معصيت كند ملائكه از او دور مي شوند و صلاحيت نزول بركات غيبي از او سلب يا ضعيف مي گردد.

جواب ديگر اين است كه مسأله اين اضلالات هم جزء مسائل قضا و قدر الهي است كه آگاهي به تفاصيل آن براي غير آنانكه مؤيد من عند الله باشند، يعني رسول اكرم (ص) و ساير معصومين: فراهم نمي شود و شايد كه از فروع «امر بين امرين» باشد و مسأله توفيقات و هدايتهاي خاصه كه منتهي به وصول به مطلوب مي شود نيز از همين مسائل است و خدا خود عالم به چگونگي آن است.

آنچه كه مسلم است و از آيات قرآن مجيد و حكمت و نزول كل آن و حكمت نبوّات و فرستادن پيغمبران استفاده مي شود اين است كه بشر در هدايت و ضلالت مختار است و غير مختار بودن او نافي تمام حكمت هاي مرقوم است و اگر مرحله سلب اختيار جلو مي آيد، به سوء اختيار خود او است و اينكه مقدمات آن را فراهم مي كند.

بنا بر اين با قطع نظر از آيات ديگر و قرائن حالي و مقامي كه در استظهار و مراد هر متكلم از كلامش مورد اتكاء است، آيه يا حديثي كه دلالت بر نفي اختيار نمايد، بايد با توجه به آيات ديگر و قرائن حال و مقام، ظهور آن را دريافت نمود و نمي توان يك جمله

اي را گرفت و بدون توجه بر منطق گوينده و هدف او و مقاصدي كه از گفتارش دارد و قرائني كه به آن اعتماد مي كند آن را معني نمود و علي هذا مي گوئيم: هدايت و اضلال هر دو از جانب خدا است اما بر حسب حكمت و نظامات و تقديرات اليه؛ بطوري كه با حكمت هاي ديگر باري تعالي منافي نباشد جريان خواهد داشت.

پاسخ سوم به اين اشكال اين است كه اضلال و ارشاد هر دو در اين عالم طبيعت و تكليف، وجود پيدا مي كنند. به عبارت ديگر ضلالت و هدايت هر دو موجود مي شوند و تمام مردم به دو گروه و دو فرقه تقسيم مي گردند و چون كل عالم مخلوق خدا است، اضلال و ارشادي كه در عالم هست و بر اساس جريان اسباب و مسببات فراهم مي شود و بايد هم بشود، لذا به او نسبت داده مي شود يعني قاعده و قانون و سنت الهي است كه وقتي اسباب و علت ضلالت يا هدايت فراهم شد معلول آن كه ضلالت يا هدايت است نيز فراهم شود. لذا نسبت اضلال و ارشاد به او جايز است هر چند فعل به واسطه او نباشد، و فعل حقيقي غير باشد. چون كل عالم فعل او است و او است كه انسان را به نوعي آفريده است كه وقتي راه راست و روش نيكوئي را پيش گرفت به آن انس مي يابد و بر هدايتش افزوده مي شود و اگر راه باطل را گرفت و به آن انس پيدا كرد هر چه آن را ادامه داد ضلالتش افزون مي گردد و

تاريكي و تيرگي قلب او بيشتر مي شود و اگر غير از اين باشد عالم ناقص است و تكليف و آزمايشي كه منظور است انجام نمي گيرد. بندگان نيز به اختيار خود، خود را در معرض اضلال يا هدايت و تأثير آنها قرار مي دهند.

پاسخ چهارم اين است كه: اصلاً ضلالت و گمراهي از امور عدمي است و پر واضح است كه به اعدام و شرور ايجاد تعلق نمي گيرد، ضلالت و گمراهي عدم توفيقات و فرصت ها و عناياتي است كه به جهت تكميل مراتب هدايت و يا اتمام حجّت و قطع عذر شامل حال بندگان مي شود و به سلب اين فيض ها و محروميت از اين رعايتها اضلال مي گوئيم لذا مي فرمايد: (ان الله لا يهدي القوم الفاسقين) [17] «همانا خدا قوم فاسق را هدايت نخواهد كرد». چنانكه مي فرمايد:

(يضل الله الكافرين) [18] «خداوند كافران را گمراه مي گرداند». و (ويضلّ الله الظالمين). [19].

و اين هدايت، غير از هدايتي است كه نسبت به همگان و هر عاقلي به وسيله عقل و انبياء و ساير حجج الهي انجام شده است و در برابر آن اضلال متصور نيست.

و پاسخ پنجم اين است كه «اضلال» بر دو نوع است: يك نوع آن اين است كه «اضلال» سبب ضلال و گمراهي شود، مثل اينكه براي كسي باطل را زينت بدهند و آن را به صورت حق جلوه دهند تا او را فريب بدهند و اين آن اضلالي است كه خدا و اولياء خدا از آن منزه مي باشند. نوع ديگر اين است كه «ضلال» سبب اضلال گردد و آن به اين است كه كسي گمراه

گردد و خدا يا غير خدا بر او به گمراهي حكم كند. و در بسياري از آيات محتمل است كه مراد از اضلال همين حكم به ضلال و گمراهي باشد.

پاورقي

[1] سوره نساء، آيه136.

[2] سوره انعام، آيه125.

[3] سوره نور، آيه40.

[4] ابن خالويه در كتاب «اعراب ثلثين» (سوره حمد، ص28، ط مصر) در تفسير «اهدنا الصراط المستقيم» به سند خود از اميرالمؤمنين (ع) روايت كرده كه در «لكل قوم هاد» فرمود: «أنا هو» يعني منم آنكه خدا در شأنش فرموده «لكل قوم هاد» يعني براي هر قومي هدايت كننده اي هست. و اين تفسير با صدر آيه كه خطاب به پيغمبر (ص) مي فرمايد: «انما أنت منذر» كاملاً متناسب است و تفسيري از اين استوارتر نيست. و مسلم است كه مقصود حضرت از اينكه فرمود: من اويم. انحصار به شخص خودشان نيست بلكه مقصود اين است كه هادي قوم اين عصر منم و لذا هادي هر قوم و هر عصر، امام آن عصر است كه بايد به صفت هدايت و عصمت از ضلالت، متصف باشد و در روايات متعدد در ذيل حديث دارد كه فرمود: «بك ياعلي يهتدي المهتدون: يا علي به وسيله تو هدايت شدگان، هدايت مي يابند». و مخفي نماند كه روايات در تفسير اين آيه به اميرالمؤمنين و ساير ائمه معصومين: از طرق عامه متواتر است و تنها حاكم حسكاني در «شواهد التنزيل» 19 روايت نقل كرده است و طبري در «تفسير» و سيوطي در «الدرالمنثور» و ابن مردوديه و ابن عساكر و احمد بن حنبل و جمعي ديگر از علماي بزرگ اهل سنت اين حديث را كه دلالت دارد بر اينكه منصب هدايت

خلق و امامت امت پس از پيغمبر (ص) به آن حضرت اختصاص دارد روايت كرده اند.

[5] سوره ابراهيم، آيه27.

[6] سوره مدثر، آيه31.

[7] سوره مؤمن، آيه34.

[8] سوره طه، آيه85.

[9] سوره يونس، آيه108.

[10] سوره احزاب، آيه36.

[11] سوره نحل، آيه125.

[12] سوره مائده، آيه82.

[13] سوره كهف، آيه29.

[14] سوره عنكبوت، آيه69.

[15] سوره بقره، آيه6.

[16] سوره روم، آيه9.

[17] سوره منافقون، آيه6.

[18] سوره غافر، آيه74.

[19] سوره ابراهيم، آيه27.

دين

«دين» در معاني متعدد گفته مي شود مانند «جزاء»، «پاداش» و «طاعت»، چنانكه بر مجموع تعاليم اعتقادي و اخلاقي و عملي كه از سوي خدا به وسيله پيغمبر به مردم ابلاغ مي شود، «دين» مي گويند بلكه گاه بر مطلق اينگونه تعاليم اگر چه از جانب خدا نباشد دين اطلاق مي شود.

در قرآن مجيد «دين» در اين معاني آمده است، مثلاً به معني «پاداش» و «جزاء» در سوره فاتحه الكتاب مي فرمايد: (مالك يوم الدين)، [1] مالك روز جزاء و در آيه پنجم سوره البينه در معني طاعت مي فرمايد: (وما اُمروا الا ليعبدوا الله مخلصين له الدين) [2] «امر نشده اند مگر اينكه خدا را عبادت كنند در حالي كه طاعت را براي او خالص كنند».

و همچنين آيه (ومن أحسن ديناً ممن أسلم وجهه لله وهو محسن) [3] «طاعت چه كسي بهتر است از كسي كه روي خود را براي خدا تسليم كند و او نيكوكار باشد» كه بعضي از مفسرين فرموده اند: مقصود از دين، طاعت است.

و در معناي مجموع تعاليم اعتقادي و اخلاقي و عملي در مثل اين آيات آورده شده است (ان الدين عند الله الاسلام) [4] «همانا دين در نزد خدا اسلام است». (ومن يبتغ غير الاسلام ديناً فلن

يقبل منه) [5] «هر كس كه غير از اسلام ديني را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد».

بنا بر اينكه از «اسلام» در اين دو آيه همان معني علمي و اصطلاحي كه اسم است براي ديني كه بر حضرت خاتم الانبياء نازل شده است قصد شده باشد، چنانكه ظاهر آيه هم همين است.

و مثل آيه (هو الذي أرسل رسوله بالهدي و دين الحق ليظهره علي الدين) [6] «او كسي است كه پيامبرش را با هدايت و دين حق فرستاد تا بر تمام اديان غالب گرداند».

و در هر دو معني اخير (يعني آنچه از جانب خدا نازل شده و مطلق برنامه هاي اعتقادي و عملي اگر چه از جانب خدا نباشد) در اين آيه آمده است (لكم دينكم ولي دين) [7] «دين شما از آن شما و دين من از آن من». كه خطاب رسول خدا (ص) به كفار است.

و از آياتي كه در آن از «دين»، كل آنچه بر پيامبر نازل مي شود قصد شده است، اين آيه از سوره شوري است.

(شرح لكم من الدين ما وصّي به نوحا والذي أوحينا اليك وما وصّينا به ابراهيم وموسي وعيسي أن أقيموا الدين ولا تتفرقوا فيه) [8] «خدا شرع و آئيني كه براي شما مسلمين قرار داد حقايق و احكامي است كه نوح را هم به آن سفارش كرد و بر تو نيز همان را وحي كرديم و به ابراهيم و موسي و عيسي هم آن را سفارش نموديم كه دين خدا را بر پا داريد و هرگز تفرقه و اختلاف در دين نكنيد».

پاورقي

[1] سوره حمد، آيه3.

[2] سوره بينه، آيه5.

[3] سوره نساء، آيه125.

[4] سوره آل عمران، آيه19.

[5]

سوره آل عمران، آيه85.

[6] سوره توبه، آيه33 و سوره صف، آيه9.

[7] سوره كافرون، آيه6.

[8] سوره شوري، آيه13.

تفسير دعاء

خدايا خودت را به من بشناسان، كه اگر خودت را به من نشناساني، پيغمبرت را نمي شناسم.

خدايا پيغمبرت را به من بشناسان كه اگر پيغمبرت را به من نشناساني، حجّت را نمي شناسم.

خدايا حجت خودت را به من بشناسان كه اگر حجت را به من نشناساني، از دينم گمراه مي گردم.

و چون دعاي شريف متضمن سه جمله است، هر يك از اين سه جمله را جداگانه تفسير مي نمائيم.

اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف نبيك

اصول كافي كتاب الحجة باب الغيبة، حديث5.

معرفت خدا، شناختن خدا به هستي و صفات جلال و جمال او است كه مقول به تشكيك است و مراتب و درجات متفاوت دارد و ب حسب مراتب آثار آن در اخلاق و كردار و رفتار شخص عارف نيز تفاوت دارد.

در حديث است از رسول خدا (ص) كه فرمود:

«من عرف الله وعظمه منع فاه من الكلام وبطنه من الطعام وعنا نفسه بالصيام والقيام [1] هر كس خدا را بشناسد و تعظيم كند، دهان خود را از كلام (بيهوده و غير ذكر و اطاعت او) و شكم خود را از طعام (حرام و زيادتر از مقدار لازم) منع مي نمايد و خود را با روزه و ايستادن به نماز و عبادت به زحمت مي اندازد».

خوف و خشيت، رضا و تسليم، توكل و استقامت، صبر و شجاعت و خلاصه همه صفات حميده، ميوه درخت معرفت و خدا شناسي است. هر چه معرفت كامل تر باشد اين صفات نيز در انسان كامل تر مي شود. محبت و دوستي خدا كه از اعظم درجات و متعالي ترين مقامات است محصول معرفت است. زيرا انسان هر كس و هر چيزي را كه دوست مي دارد

براي اين است كه او را به كمالي از كمالات متصف مي داند؛ عالم را براي علمش، بخشنده را براي بخشش، جميل و زيبا را براي جمال و زيبائيش، قادر و توانا را براي قدرت و توانائيش و رحيم را براي رحمت و مهربانيش و خلاصه هر كس را كه دوست مي دارد براي اين است كه او را داراي وصفي از كمال مي شمارد. چون حب به كامل و كمال، فطري بشر است و بر حسب اين فطرت وقتي معرفت به خدا پيدا كرد كه كمال مطلق و جامع جميع كمالات و بخشنده هر كمال به هر صاحب كمال است، او را دوست خواهد داشت و هر چه را به او تعلق دارد از آن جهت كه وابسته به او است، دوست مي دارد و دعايش اين دعا مي شود.

«اللهم ارزقني حبك وحب من يحبك وحب كل عمل يوصلني الي حبك: خدايا روزي من فرما دوستي خودت و دوستي هر كس كه تو را دوست مي دارد و دوستي هر عملي كه مرا به دوستي تو مي رساند».

و در مناجاتش با خدا او را اينگونه توصيف مي نمايد:

«أنت الذي أزلت الاغيار عن قلوب أحبائك حتي لم يحبوا سواك ولم يلجئوا الي غيرك: توئي آنكه بيگانگان را از دلهاي دوستانت مي بري تا غير از تو كسي را دوست نداشته باشند و به غير تو پناه نبرند».

و حاصل آنكه آثار معرفت، بايد در اعمال و رفتار انسان ظاهر باشد. چون اگر آثار آن نباشد از عدم اثر پي به عدم مؤثر مي بريم و از جمله علائم معرفت، شوق به عبادت و دعا و مناجات

و خلوت با حضرت قاضي الحاجات و انجام تكاليف و فرائض است كه در عارف به خدا و عارف به آثار و بركات دعا و عبادت و اطاعت بايد وجود داشته باشد.

بالجمله تفاوت مراتب معرفت از تفاوت تعهدات ديني و التزامات اسلامي افراد معلوم مي شود. هر چند طريق معرفت صاحبان مراتب مشاهده آثار و مصنوعات و مخلوقات باشد كه جميع خردمندان در آن شركت دارند از انبياء تا افراد عادي چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(وكذلك نري ابراهيم ملكوت السموات والارض وليكون من الموقنين) [2] «و همچنين ما به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را ارائه داديم تا به مقام اهل يقين رسد».

لذا اگر چه همه سالك اين راه مي باشند اما سلوك و وصولشان به مقصود بر حسب مراتب عقول و صفاي باطن آنها مراتب و درجات دارد و همان طور كه حضرت خليل الرحمن (ع) به ملكوت آسمان ها و زمين، و طلوع و غروب كواكب استدلال بر وجود خدا نمود، ديگران هم استدلال مي نمايند اما بعضي معرفتشان چنان ضعيف است كه در كمترين ابتلا و فشاري كه بر آنها وارد شود، به هر كسي ملتجي مي شوند و در برابر هر كس تضرّع و تذلل مي نمايند؛ ولي ابراهيم خليل چنان در اوج ايمان قرار گرفته بود و علم ثابت و يقين جازم داشت كه در هنگامي كه توسط منجنيق او را به سوي آتش انداخته بودند جبرئيل امين به او گفت:

«ألك حاجة: آيا حاجتي داري؟»

فرمود: أما اليك فلا: به تو حاجتي ندارم».

اين اظهار بي نيازي حضرت خليل الرحمن از مثل روح الامين و التجاء او به خدا براي معرفتش

به خدا و صفات كمالي او بود. او ما سواي خدا را به خدا نيازمند و مغلوب و مقهور او مي دانست لذا اظهار نياز به غير خدا در آن حالت بسيار حساس و خطرناك از او ظاهر نگرديد.

بعد از اين بيانات بايد توجه داشت كه در اين دعا چون مقام، مقام دعا و توجه به حق و مسئلت حاجت است، مسلّم است كه دعا كننده بي معرفت نيست. بنا بر اين مقصود از طلب معرفت يا طلب ثبات و بقاء بر آن و در خواست توفيق در نگهداري آن است نظير آنچه در تفسير آيه كريمه (اهدنا الصراط المستقيم) [3] فرموده اند: «أي ثبتنا علي الصراط المستقيم».

و ممكن است مراد از طلب معرفت، طلب افزايش كمال و درجات و منازل بالاتر باشد؛ چون هر مرتبه اي از مراتب معرفت را كه انسان حاصل نمايد، ارتقاء به مراتب بالاتر از آن را بايد وجهه همت قرار دهد.

و محتمل است مقصود از اينكه از خدا طلب معرفت مي شود اين باشد كه خدا خودش، خود را به بنده بشناساند زيرا هر چند انسان به هر چه او را بشناسد، آن معرفت هم به دلالت خدا مي باشد چون همان شيء دلالت كننده را او آفريده است و خود را به آن شناسانده است و خود انسان را نيز كه يكي از مجموعه هاي دلائل بيشمار او است او آفريده است؛ و انسان، هم عارف است و هم دليل معرفت و معرف است مع ذلك مراتبي از مراتب معرفت است كه عنايت مستقيم الهي سبب آن مي شود و در اثر دعا و عبادت و خضوع و

خشوع حاصل مي گردد و شخص عارف اين نوع عرفان اشراقي را ذوق مي نمايد.

بنا بر اين، مقصود دعا كننده اين نيست كه معرفت ندارم يا تو را با آثار و دلائل نشناخته ام، بلكه مقصودش اين است كه تو خودت، خودت را به من بشناسان و اين معرفت مانند نورانيت عقل است كه خدا افاضه فرموده است و هر كس كه آن را دارا شد سخت در نگهداري آن مراقبت مي نمايد.

ما همه چيز را به خدا شناخته ايم، زمين و آسمان و كوه و دريا و حيوان و انسان، و همه چيز و همه كس شناختيم ايم، اگر خدا به ما عقل و تميز و رشد نداده بود، ما هيچ چيز را نمي شناختيم و ار او مخلوقات را نيافريده بود و اين همه دلائل را براي اثبات وجود خودش قرار نداده بود، شناسانده و شناخته نمي شد.

پس چنانكه صحيح است بگوئيم «عرفت الله بالاشياء: شناختم خدا را به اشياء». صحيح است كه بگوئيم «بالله عرفت الاشياء: به خدا شناختم اشياء را». و اين هم ممكن است معنائي از (انا لله وانا اليه راجعون) [4] باشد زيرا از سوي خدا و به اعانت و ياري و افاضه خدا اشياء را مي شناسيم مثل اينكه در اول، از خدا به سوي خلق سفر كرده باشيم هر چند برخي به مبدأ سفر توجه ندارند و سپس از خلق به سوي خالق سفر مي نمائيم.

باري اين مرتبه از معرفت وقتي كامل شد، عارف، خدا را اظهر اشياء مي داند بلكه او را فقط ظاهر مطلق و حقيقي مي يابد و لذا در دعاي عرفه است:

«كيف يستدل

عليك بما هو في وجوده مفتقر اليك أيكون لغيرك من الظهور ما ليس لك حتي يكون هو المظهر لك متي غبت حتي تحتاج الي دليل يدلّ عليك ومتي بعدت حتي تكون الاثار هي التي توصل اليك عميت عين لا تراك عليها رقيباً وخسرت صفقة عبد لم تجعل له من حبك نصيباً [5] چگونه استدلال مي شود بر تو به چيزي كه آن در وجود و هستي محتاج به سوي تو است؟ آيا هست براي غير تو از ظهور، چيزي كه نيست براي تو؟ چه هنگام پنهاني تو تا نيازمند باشي به دليلي كه بر تو دلالت كند؟ و چه زمان دوري تو تا آثار بوده باشند كه برسانند به سو تو؟ كور باد (يا كور گرديده است) چشمي كه نديده است تو را و حال آنكه همواره بر او رقيب و نگهباني، و زيان كرده است كالاي بنده اي كه براي او از دوستي خودت بهره و نصيبي قرار ندادي».

خدايا تو از همه چيز ظاهرتر و آشكارتري، تو اصلي و تو ذاتي، تو حق حقيقي و حقيقت حقي، تو كمال مطلقي، چه چيز از تو ظاهرتر مي باشد كه تو را به آن بشناسيم، ظاهر و آشكار توئي، باطن و پنهان هم توئي.

ظهور جمله اشياء به نور است

چگونه نور از آنها در ظهور است

به نور شمع كي خورشيد تابان

كند پيدا كسي اندر بيابان

برم من از مؤثر پي به آثار

به ظاهر گر چه بر عكس است اين كار

اگر برهان لِمي جلوه گر شد

نبايد به را آني خون جگر شد

تصوّر را در اينجا چون گذر نيست بجز لفظ انّي و لِمي ديگر چيست [6].

اگر گفته شود، با

اينكه خدا اظهر اشياء است بلكه ظاهر حقيقي وبا لذّات او است، چگونه بر بسياري مخفي و پنهان است؟

پاسخ اين است كه: اين خفا عكس العمل ظهور است و اين پنهاني از فرط آشكاري و نماياني، و اين بُعد و دوري در اثر كمال قرب و نزديكي است.

دوست نزديك تر از من به من است

وين عجب تر كه من از وي دورم

چكنم با كه توان گفت كه دوست

در كنار من و من مهجورم

بطور مثال گفته اند: ماهيان دريا نزد ماهي دانائي رفتند و به او گفتند هميشه مي شنويم كه به ما مي گويند؛ حيات شما از آب است، آب را به ما بنمايان. آن ماهي جواب داد شما چيزي غير از آب به من نشان دهيد تا من آب را به شما نشان دهم.

وجهت ديگر كه اينگونه خفا و نهاني را موجب مي شود اين است كه هر چيزي به ضد خود معروف و شناخته مي گردد. «تعرف الاشياء بأضدادها» مثلاً روشنائي و نور به ظلمت و تاريكي، علم به جهل، و صحت و تندرستي به بيماري، شناخته مي شوند اما اگر چيزي را ضد نباشد شناسائي او بر بسياري پنهان مي ماند و چون خدا را ضدي نيست و هيچگاه جهان بي خدا نبوده و نخواهد بود لذا اثر فيض خدا در پيدايش اين جهان و بقا و پايداري آن ناشناخته مي ماند و كمال ظهور موجب خفا مي گردد.

سالها دل طلب جام جم از ما مي كرد

آنچه خود داشت زبيگانه تمنا مي كرد

گوهري كزصدف كون ومكان بيرون بود

طلب از گم شدگان لب دريا مي كرد

بيدلي در همه احوال خدا با او بود

او

نمي ديدش و از دور خدايا مي كرد

و آخرين توضيح ديگر در مراتب معرفت الله كه بطور فشرده بيان مي شود اين است كه معرفت الله در مرتبه اي كه خود حاوي مراتب زياد است، عبارت است از سلب نعوت و صفاتي كه ذاتي باي تعالي از آن منزّه است مثل جهل و عجز و جسميت و تركيب و غيره كه باري تعالي از آنها منزّه است.

و مرتبه ديگر كه آن نيز مراتب بسيار دارد، معرفت صفات كماليه مثل وجود و وجوب و قيوّم و عالم و قادر و حّي و سميع و بصير است كه اين صفات همه از صفات وجودي است و حق عز اسمه به آنها اتصاف دارد. در اين مرتبه عارف مي شناسد كه تنها مرتبه سلب نقايص از خدا در معرفت به امور مسلوبه از باري تعالي نبايد اكتفا شود. بلكه بايد به صفات وجودي كه حق به آنها اتصاف دارد نيز عارف شود. مثلاً علم يكي از صفات خدا است كه به آن اتصاف دارد و معني علم او به اشياء عدم جهل نيست يا موجوديت يا وجوب وجود او وقدرت او سلب عدم موجوديت يا وجوب و نفي عجز از او نمي باشد، بلكه معناي تمام اين صفات اتصاف ذات مقدس باري تعالي به آنها است و خلاصه آنكه صفات وجودي باري تعالي همه موجود به وجود واحدند و به عين وجود ذات مقدس او موجودند و ذات او وجود است و علم است و قدرت و حيات است و او موجود و عالم و قادر و حي است و اين بيان با فرمايش حضرت مولي العارفين اميرالمؤمنين

(ع) كه مي فرمايد: «وكمال الاخلاص له نفي الصفات عنه». [7].

كمال اخلاص براي خدا نفي صفات از او است» منافات ندارد زيرا مراد از نفي صفات در اين كلام معجز نظام نفي صفاتي است كه به وجود زايد بر ذات موصوف به آنها متصف مي گردد مثل عالم و قادر در مقام اطلاق بر انسان و اينكه صفات خداوند سبحان عين ذات او و ذات او صفات او و صفات او ذات او است نه اينكه ذات شي اي باشد و صفت شيء ديگر باشد، تا لازم شود تركيب و احتياج و امكان. «تعالي الله عن ذلك كلّه علواً كبيراً».

پاورقي

[1] اربعين شيخ بهائي، ص10، حديث دوّم.

[2] سوره انعام، آيه75.

[3] سوره فاتحه الكتاب، آيه5.

[4] سوره بقره، آيه156.

[5] مفاتيح الجنان، دعاي عرفه، ص569، چاپ نشر محمد.

[6] از كتاب گنج دانش مرحوم والد 1.

[7] نهج البلاغه، خطبه يكم.

نتيجه

از آنچه گفته شد اين نتيجه به دست مي آيد كه درخواست و مسئلت معرفت از خدا در اين دعاي شريف يا طلب ثبات و استقامت و بقاي معرفت و عدم زيغ و انحراف از حق است كه بيان مفاد (ربنا لا تزغ قلوبنا بعد إذ هديتنا) [1] «پروردگارا بعد از آنكه ما را هدايت كردي قلوب ما را به باطل منحرف نكن». و طلب ثباتي است كه خدا در آيه:

(يثّبت الله الذين آمنوا بالقول الثابت في الحياة الدنيا وفي الاخرة) [2] «خدا اهل ايمان را با عقيده ثابت در دنيا و آخرت پايدار مي دارد». به مؤمنين وعده داده است با مسئلت معرفت كامل تر و درجات بالاتر است كه هموار بايد عارف سالك در مقام آن باشد و

از اينكه روزي بر او بگذرد و در معرفت ترقي نكند و گرفتار حال خطرناك وقوف شود بپرهيزد و با درخواست عنايت خاص و تجليات [3] است كه در اثر شدّت خلوص و كثرت توجّه و عبادت و دعا و توسل به ذوات مقدس پيغمبر (ص) و اهل بيت معصومين آن حضرت: حاصل مي شود.

چنانكه از حديث «من أخلص لله أربعين يوماً فجّر الله ينابيع الحكمة من قلبه علي لسانه [4] هر كس چهل روز عملش را براي خدا خالص كند، خداوند چشمه هاي حكمت را از قلبش بر زبانش جاري مي كند». استفاده مي شود اخلاص تا چهل روز موجب مي شود كه چشمه هاي حكمت از دل شخص مخلص بر زبانش جاري شود.

بديهي است حفظ اخلاص در ظرف چهل روز، به خصوص به اين نحو كه اعمال و رفتار انسان به دواعي الهي و ممدوح صادر شود، كار همه كس نبوده و بسيار دشوار است ولي اگر كسي به آن موفق شود، حصول اين درجه براي او به هيچ وجه مورد استبعاد و استعجاب نخواهد بود.

و مخفي نماند كه معرفت الله با معرفت پيغمبر و ائمه صلوات الله عليهم أجمعين و ثبات بر آن و افزايش و كمال آن ارتباط دارد بديهي است كه معرفت پيغمبر بدون معرفت خدا حاصل نمي شود و شناخت او كه واسطه بين خدا و خلق است بدون معرفت خدا امكان حصول ندارد و از سوي ديگر هر چه معرفت خدا افزايش يابد و شخص عارف در عظمت الهي مستغرق گردد، عظمت مقام نبوت و سفارت از جانب مقام الوهيت و خلافت الهي را بيشتر درك مي كند

و در برابر مقام خلافت «الله» بيشتر احساس حقارت نموده، متواضعانه تر رفتار مي نمايد. لذا بطور قطع مي توان گفت كه چنانكه ولي الله اعظم علي (ع) عظمت حضرت رسول اكرم (ص) را ادراك مي نمود و در برابر آن حضرت متواضع و تسليم و فرمانبر بود، احدي از صحابه ادراك نمي كرد.

آري علي در جنب رسول الله خود را فاني مي ديد و بي چون و چرا هر فرماني را كه رسول خدا مي داد اجرا مي كرد لذا پيغمبر (ص) بر حسب روايتي فرمود: اگر آسمان و زمين در كفه اي از ترازو گذاشته شود و ايمان علي در كفه ديگر، ايمان علي رجحان خواهد داشت.

اما ديگران بالخصوص آنها كه پيراهن خلافت را به غير حق در بر كردند در قبول احكام الهي مثل حج تمتع خودسري اظهار مي نمودند و با تصميمات و اقدامات رسول خدا (ص) كه همه به امر خدا انجام مي شد، در جريان صلح حُديبيه و موارد ديگر مخالفت مي كردند و خود رأيي نشان مي دادند و تا آنجا نفاق خود را بر ملا ساختند كه در مرض موت پيامبر اعظم خدا وقتي آن حضرت خواست كتباً وصيت فرمايد، مانع شدند و بي شرمانه به رسول خدا (ص) جسارت كرده و نسبت هذيان گوئي به آن حضرت دادند.

به عكس در زندگي علي (ع) هر چه بررسي مي نمائيم و هر چه مطالعه مي كنيم غير از تسليم كامل و فاني بودن در انوار نبوت محمدي، چيزي نمي بينيم و زبان حال آن حضرت با رسول خدا (ص) اين بود:

با وجودت ز من آواز نيايد كه منم.

يكي

از مظاهر برجسته اين احترام و تسليم و تواضع در جنب وجود رسول الله (ص) كه بسياري از آن غفلت دارند اين است كه با اينكه وجود علي (ع) سرشار از معارف الهي و علوم حقيقي بود و پس از پيغمبر (ص) چشمه هاي علوم و معارف از او فوران يافت و در الهيات و عرفان و فقه و اخلاق و تعاليم سياسي و حكومتي عالي ترين و كامل ترين مبادي و برنامه ها را بيان فرمود، علم تمام اصحاب در برابر علم او مثل قطره اي در مقابل دريا بود، از چنين شخصيتي كه نمونه برجسته كمال علمي و معرفت بشر بود و پس از پيغمبر (ص) بياناتش در رشته هاي مختلف معارف و حكمت، الحق اعجاز بود، در عصر پيغمبر سخن و كلامي در اين رشته ها يا شنيده نشده و يا كمتر شنيده مي شد او سزاوار نمي ديد و شايد دور از ادب مي دانست كه با وجود پيغمبر اكرم كه مدينه علم است، علمي اظهار كند و نقد معارف بلند و غير متناهي خود را عرضه نمايد.

در آن محيط كه زبان وحي يعني زبان رسول خدا باز است، همه بايد به گفتار او گوش فرا دهند، او از هر كس به معارف حقيقي داناتر و به مبادي غيب متصل تر است آنجا كه او باشد بايد او سخن بگويد و آنجا كه او سخن گويد بايد همه گوش و خاموش باشند.

در حديث است كه پيغمبر (ص) به علي فرمود: «نشناخت خدا را مگر من و تو و نشناخت مرا مگر خدا و تو و نشناخت تو را مگر خدا و

من».

پاورقي

[1] سوره آل عمران، آيه8.

[2] سوره ابراهيم، آيه33.

[3] راغب مي گويد: تجلي، گاه به ذات است مثل (والنهار اذا جليها) (سوره شمس، آيه32) و گاه به امر و فعل است مثل (فلما تجلي ربه للجبل) (سوره اعراف،آيه140) بنا بر اين تجلي به ذات نسبت به خدا به اين نحو كه ذات او منكشف و جلّي شود محال است اما به امر و فعل كه فعل و امر او جلي و ظاهر شود صحيح است.

[4] سفينة البحار، ج1، ص408.

اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك

بطور كلي شك نيست كه معرفت نبوت و رسالت عامه مقدم بر امامت عامه است، يعني شناخت اينكه بر خدا لازم است (بر حسب قاعده لطف و به مقتضاي ربانيت و رحمانيت و هادويت و فياضيت و براي اتمام حجت بر بندگان و اينكه نقض غرض از آفرينش انسان كه بايد به مراتب بلند كمال علمي و عملي برسد پيش نيايد) پيغمبر بفرستد تا بندگان را در فكر و عمل راهنمائي كنند و به آنها برنامه بدهند، بر شناخت اينكه پس از پيغمبر نيز بايد شخصي كه معصوم باشد و افعال و اقوالش حجت باشد از جانب خدا به وسيله پيغمبر منصوب و معين گردد، مقدم مي باشد چنانكه معرفت نبوت و رسالت خاصه نيز بر معرفت امامت خاصه مقدم است، يعني شناخت اينكه شخص شخيص صاحب خُلق عظيم حضرت خاتم الانبياء (ص) پيغمبر و رسول خدا است بر شناخت شخص امامان و اولياي امر بعد از آن حضرت مقدم است و چنانچه كسي معرفت به نبوت عامه نداشته باشد معرفت به امامت عامه كه مترتب بر آن است، حاصل نخواهد شد.

همچنين اگر معرفت به نبوت خاصه

و اينكه شخص حضرت خاتم الانبياء (ص) پيغمبر است پيدا نكرده باشد، معرفت خلفاء و اوصياء و اولياي امور بعد از آن حضرت بي مفهوم و غير قابل تصور است.

با اين همه، در اين دعا مقصود از نبي در جمله اوّل و رسول در اين جمله شخص حضرت رسول اكرم محمد مصطفي (ص) است، چنانكه مقصود از حجت نيز شخص حضرت خاتم الاوصياء امام عصر أرواحنا فداه است.

و چنانكه در شرح جمله اوّل توضيح داده شد، دعا كننده به نبوت رسالت رسول اعظم (ص) و ولايت حضرت حجة ابن الحسن عجل الله تعالي فرجه معرفت دارد، مقصودش از اين دعا و طلب معرفت يا مسئلت ثبات و بقاء بر آن، يا كمال معرفت و نيل به درجات بالاتر است و يا اينكه از خدا مي خواهد خودش به مقتضاي «انّ قلوب بني آدم بين اصبعين من أصابع الرحمان يصرفها كيف يشاء» [1] و «العلم نور يقذفه الله في قلب من يشاء» نسبت به مقامات رسول اكرم (ص) در قلب او معرفت القا فرمايد.

واضح است كه درجات معرفت به پيغمبر نيز متفاوت است كه كمترين مراتب آن اين است كه او را بين خالق و خلق، در ابلاغ تعاليم و تكاليف و اوامر و نواهي خدا واسطه و سفير و فرستاده و صاحب معجزه و معصوم بداند.

مراتب بعدي معرفت اين است كه آن حضرت را اشرف و افضل تمام ممكنات از ملائكه و انبياء و ديگران، و خُلق اعظم و اعظم خَلق و صاح مقام ولايت بر عالم امكان و اقرب و نزديك تر از هر مخلوقي به خدا بداند بحدي كه جبرئيل نيز در ليلة

المعراج از ادامه صعود و همراهي با آن حضرت بازماند گفت: «ليس لي أن أجوز هذا المقام [2] براي من گذشتن (و پيش رفتن) از اين مقام نيست».

و از آن حضرت روايت است كه فرمود: «لي مع الله وقت لا يسعه ملك مقرب ولا نبي مرسل».

چون گذشت احمد ز سدره مرصدش

و از مقام جبرئيل و از حدش

گفت او را هين بيا اندر پيم

گفت رو رو كه حريف تو نيم

باز گفتا كز پيم آي و مَايست

گفت روزين پس مرا دستور نيست

گفت بيرون زين حد اي خوش فرمن

گر زنم پري بسوزد پر من

احمد ار بگشايد آن پر جليل

تا ابد مدهوش ماند جبرئيل

فاق النبيين في خلق وفي خُلق

ولم يدانوه في علم ولا كرم

وكلهم من رسول الله ملتمس

غرفاً من اليم أو رشفاً من الديم

دع ما ادعته النصاري في نبيهم

واحكم بما شئت مدحاً فيه و احتكم

محمد كاز ازل تا ابد هر چه هست

به آرايش نام او نقش بست

چراغي كه انوار بينش از او است

فروغ همه آفرينش از او است

و بنا بر اين عرفان و شناخت چنين پيغمبري در شناخت و مقام حجت و جانشينان و خلفاي او كمال تأثير را خواهد داشت زيرا جانشين و خليفه بايد منعكس كننده اوصاف و مقامات كسي كه از او خلافت مي نمايد باشد و نمونه او و اعمال او و رفتار او استمرار بخش دعوت و حركت او باشد و اگر پيغمبر را نشناسد يا در معرفت او قصور يا وقوف داشته باشد به همان مقدار حجت خدا و خليفه پيغمبر را نشناخته است.

لذا مطالعه تاريخ زندگي پيغمبر (ص) و تأمل و تفكر در حالات و شؤون و مقامات و مواقف آن حضرت

و تلاش براي دريافت رسالت آن حضرت كه اعظم و خاتم رسالات آسماني و جامع جميع رهنمودها به سعادات دنيوي و اخروي و مادّي و معنوي است، براي افزايش و گسترش و استحكام معرفت آن حضرت و خلفاي او و بلكه براي تكميل و تقويت معرفت الله لازم و مطلبي است كه سالك الي الله و طالب مقامات عرفاني نبايد از آن غافل بماند.

پاورقي

[1] مصابيح الانوار شبر، ج1، ص424، حديث77.

[2] بحار الانوار، ج18، ص403، ح106.

اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني

چنانكه قبلاً بيان شد «حجت»، بر دليلي كه به وسيله آن بر طرف مقابل احتجاج مي شود و سبب غلبه بر او مي گردد، اطلاق مي شود. چنانكه در تفسير آيه شريفه: (قل فلله الحجة البالغة). [1] روايت شده است كه روز قيامت بنده اي آورده مي شود و به او گفته مي شود:

«هلا عملت: چرا عمل نكردي؟» اگر بگويد نمي دانستم، به او گفته مي شود «هلا تعلمت: چرا نياموختي؟».

و اين حجت بالغه است و همچنين به همه مخلوقات از موجودات نامرئي مثل جن و ملائكه و مخلوقاتي كه فقط با چشمهاي مسلح به وسائلي مثل ميكروسكوپ و تلسكوپ ديده مي شوند و موجودات كوچك و بزرگي كه با چشم ديده مي شوند، حجت گفته مي شود، چون اولاً به همه آنها و حركات و نظاماتي كه دارند، بر وجود خدا و وجود هدف در خلقت اين عالم استدلال مي شود.

ففي كل شيء له

آية تدل علي أنه واحد

ولله في كل تحريكة

وفي كل تسكينة شاهد

وثانياً خدا بر هر كدام از بندگانش كه بر حسب حكمت لازم باشد، به كل اين عالم و اجزاي آن احتجاج مي نمايد و به وسيله

انسان هم بر خود انسان احتجاج مي فرمايد چنانكه در حديث است «الصورة الانسانية هي أكبر حجج الله علي خلقه». [2].

مع ذلك اطلاق حجت، مثل امام بطور مطلق بر ائمه معصومين: در احاديث و روايات و ادعيه و زيارات و كلمات علما و اشعار شعراي شيعه بحدي شده است كه وقتي بطور مطلق حجت و امام گفته مي شود ائمه معصومين: از آن به ذهن متبادر مي گردد و گاه هم از آن اعم از امام و نبي اراده مي شود. چنانكه در احاديثي كه دلالت دارند بر اينكه زمين خالي از حجت نبوده و خالي از حجت نخواهد ماند همين معني مراد است.

مثل اين حديث كه ثقه الاسلام كليني به سند خود از حضرت صادق (ع) روايت نموده است:

قال: «ما زالت الارض الا ولله فيها حجة يعرف الحلال والحرام ويدعوا الناس الي سبيل الله [3] زمين هيچگاه نخواهد ماند مگر آنكه در آن از براي خدا حجتي است كه مي شناسد حلال و حرام را و مي خواند مردم را به سوي راه خدا».

و در حديث ديگر مي فرمايد:

«ان الله أجل وأعظم من أن يترك الارض بغير امام عادل [4] به تحقيق كه خدا جليل تر و عظيم تر است از اينكه زمين را بدون امام عادل بگذارد». و نيز در كافي از حضرت اميرالمؤمنين 7 روايت است كه فرمود:

«اللهم انك لا تخلي أرضك من حجة لك علي ما خلقك [5] خدايا به تحقيق كه تو خالي نمي گذاري زمينت را از حجتي از طرف تو بر خلقت».

و نيز از حضرت صادق (ع) روايت نموده است كه فرمود:

«ان الارض لا تخلو الاّ وفيها امام

كيما ان زاد المؤمنون شيئاً ردّهم وان نقصوا شيئاً أتموا لهم: به تحقيق كه زمني خالي نخواهد ماند مگر آنكه در آن امامي باشد كه اگر مؤمنين چيزي را در دين زياد نمايند ايشان را برگرداند و اگر چيزي را كم كنند تمام كند از براي ايشان». و اخبار معتبر در اين معني بسيار است، حتي در اين احاديث است كه اگر در روي زمين باقي نماند مگر دو نفر، يكي از آنها حجت و امام بر ديگري خواهد بود. و از جمله نصوصي كه دلالت دارد بر اينكه زمين هيچ زماني خالي از وجود حجت و امام نيست اين فقره از دعاي 47 صحيفه سجاديه است.

«اللهم انك أيدت دينك في كل أوان بامام أقمته علماً لعبادك ومناراً في بلادك بعد أن وصلت حبله بحبلك والذريعة الي رضوانك وافترضت طاعته وحذرت معصيته وأمرت بامتثال أوامره والانتهاء عند نهيه والاّ يتقدمه متقدم ولا يتأخر عنه متأخر فهو عصمة اللائذين وكهف المؤمنين وعروة المتمسكين وبهاء العالمين».

يعني: خدايا به تحقيق كه تو دين خودت را در هر زمان به امامي تأييد كردي كه او را علامتي براي بندگانت بر پا و نصب كردي (كه گمراه نگردند، و گمشدگان به آن راه يابند) و نشاني باشد در شهرهاي تو (تا مردم در هنگام اشتباه حق و باطل و كاوش از حق به او رجوع نمايند) بعد از آنكه ريسمان او را به ريسمان خودت متّصل كردي (يعني سبب وصول و رسيدن به خودت قرار دادي يا ولايت او را ولايت خودت قرار دادي) و قرار دادي او را وسيله اي به سوي رضوان و خوشنودي خودت. و طاعت او

را واجب گردانيدي و از معصيت او تحذير كردي و به امتثال اوامر او و پذيرفتن نهي او فرمان دادي و اينكه هيچ متقدم و پيش روي بر او تقدم و پيشي نگيرد و هيچ متأخر و عقب مانده اي از او عقب نماند و متاخر نگردد. (يعني براي احدي نيست كه از فرمان او تخلف كند و بر آنچه او امر مي كند و هدايت مي نمايد چيزي بيفزايد يا از آن چيزي كم كند) پس او (يعني امام) مستمسك پناهندگان (يعني آنها را به سبب هدايت به سوي راه است، از انحراف و افتادن در افراط و تفريط مانع مي شود) و پناهگاه مؤمنان است (يعني مؤمنان در حوادث و هنگام بروز شبهه ها به او ملتجي مي شوند) و دستگيره متمسكين است (يعني هركس را كه به او تمسك بجويد و اقتداء به او بنمايد نجات مي دهد) و بها و جمال جهانيان است (يعني نظام عالم و جمال جهان و انتظام امور به وجود او قائم است).

اين فقره دعا كه دلالت بر عظمت شأن امام دارد اگر مقصود از «دين» در كلمه «دينك» دعوتي باشد كه تمام انبياء به آن رسالت داشتند، دلالت بر اين دارد كه در هر عصر و زماني امامي كه يا شخص پيغمبر يا وصي و جانشين او است از سوي خدا نصب شده است. و اگر مقصود از دين، دين اسلام باشد چنانكه شايد ظاهر در همين باشد مقصود اين است كه در هر عصر و زمان دين اسلام به امامي كه خليفه پيغمبر و منصوب از سوي خدا است، مؤيد مي باشد.

و مخفي نماند كه

از اين بيانات و ارشاداتي كه در احاديث و ادعيه است، نياز مردم به وجود امام و حجت در هر عصر و زمان معلوم مي شود، زيرا شرح و بيان نواحي مختلف دين آن هم ديني مثل دين اسلام و تفسير مجمل و مفصل و محكم و متشابه و خاص و عام و ناسخ و منسوخ كتاب و سنت و دقايق مسائل عقايد و احكام، اموري نيست كه بر غير بشر مؤيد عند الله مكشوف باشد پس بايد در بين امت در هر عصر شخصي باشد كه مرجع در تمام امور باشد و قولش حجت و قاطع هر گونه اختلاف و امان از گمراهي و ضلال باشد.

چنانكه احاديث متواتر مثل احاديث متواتر ثقلين نيز بر اين معني دلالت دارد و حضرت زين العابدين (ع) بياني طولاني دارند كه ابن حجر از أن حضرت نقل مي نمايد و در ضمن آن به اين نكته لطيف اشاره مي فرمايد كه اگر اهل بيت: (كه پيغمبر (ص) مردم را به آنها ارجاع فرمود) نباشند و هدايت ها و ارشادات آنها حجت نباشد، پس هدايت چه كس و چه مقامي در اختلافاتي كه بين امت در مسائل اسلامي پيدا مي شود، حجت خواهد بود؟

بطور مثال در تفسير قرآن سؤال مي كنيم كه در تفسير آيات، بين مفسرين اختلاف زيادي است حتي در مثل آيه (واتبعوا ما تتلوا الشياطين) [6] «پيروي كردند آنچه را كه شياطين مي گفتند». در سوره بقره بر حسب شمارش بعضي احتمالاتي كه در تفسير آن داده مي شود يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال است آيا در تعيين آن احتمالي كه مصاب و

مراد است، اگر قول آنان كه عملشان از علم خدا و رسول و معصوم از اشتباه هستند، حجت نباشد كدام احتمال از يك ميليون و دويست و شصت هزار احتمال را مي توان ترجيح داد و چگونه بر ترجيحاتي كه پشتوانه تأييد شده از جانب خدا و پيغمبر نداشته باشد مي توان اعتماد كرد.

و ناگفته نماند كه يكي از امتيازات بزرگي كه مذهب شيعه دارد و برنامه هاي شرع را قابل قبول و خردپسند مي نمايد همين است كه پس از پيغمبر افرادي هستند كه دين را براي مردم تعريف كنند و تعريفشان حجت باشد و الاّ هر عاقلي مي داند كه بيان كليه مسائل دين و شرح و توضيح آنها بطور تفصيل در ظرف بيست و سه سال براي پيغمبر اكرم (ص) با آن همه مزاحمات، موانع، درگيريها و اشتغال به غزوات و غيره فراهم نبوده، و اگر چه دين اكمال شده و همه چيز تبليغ شده است، امّا شرح و بيان آن بر عهده ائمه: گذارده شده است.

و چه بسا احكامي كه در تبليغ آنها به اميرالمؤمنين (ع) اكتفا شده باشد تا آن حضرت و اوصياي بعد از آن بزرگوار به مردم برسانند و از اين جهت در جريان تاريخي غدير آيه «اكمال دين» نازل گرديد، اين اكمال نه به آن جهت بود كه كل آنچه بايد به مردم ابلاغ گردد و تفصيلات و دقائق آنها ابلاغ شده باشد بلكه به اين جهت كه شخصي كه به كل آنچه بر پيغمبر وحي شده عالم است، به مردم معرفي شود تا همه جا كلامش حجت باشد.

اشتباه نشود مقصود ما از اين بيان نيست كه

دين ناقص بوده و به وسيله امامان: كامل گرديده است حاشا و كلاّ، بلكه مقصود اين است كه تكميل ابلاغ دين كه بر پيغمبر نازل شد، به امر خدا از سوي پيغمبر به عهده امامان گذارده شد كه به مردم برسانند، چنانكه هر نسلي بايد آنچه را كه از دين مي داند به نسل بعد منتقل سازد و ابلاغ نمايد همانطور كه ابلاغ دين به تمام مردم عصرهاي آينده و تمام مردم عصر بعثت حضرت خاتم الانبياء ميسّر نبود، همين طور ابلاغ كل احكام و تفاصيل و مسائلي كه مربوط به اختلاف و استفاده از كتاب و سنت به مرور زمان پيش مي آيد در همان عصر بعثت ميسر نبود، لذا بر حسب حكمت بالغه الهي و قاعده لطف، بايد بعد از پيغمبر افرادي باشند كه ابلاغ دين و اتمام حجت را كامل كنند و مردم را از تحير و سرگرداني نجات بدهند.

و اگر اين نظام امامت نبود، دين ناقص و ناتمام بود لذا با ابلاغ ولايت، دين كامل گرديد.

پيغمبر اكرم (ص) در تبليغ رسالت كوتاهي نفرمود و هر چه را از وحي خدا متحمل شد يا مستقيماً به امت رسانيد مثل اصول عقايد و معارف و احكام كلي و بسياري از فروع دين و يا به علي (ع) ابلاغ كرد، تا او و امامان بعد از او در مناسبات مقتضي و در موقع مراجعه امت و يا نياز آنها، بيان كرده و شرح و تفسير نمايند و يكي از معاني اينكه آن بزرگواران خازن علم خدايند همين است؛ چنانكه يكي از معاني اينكه حجت خدايند، نيز همين است كه اين بزرگواران مرجع و ملاذ

و ملجأ و وسيله و راهنما و روشن كننده راه و علامت براي عباد و روشني بخش ديار و بلادند.

عالم جليل، صاحب رياض السالكين (شرح صحيفه) در شرح دعاي عرفه بياناتي دارد كه چون متضمن بيان معني حجت است، اصل فقره اي را كه متضمن آن است با نقل شرح ايشان بطور اجمال و فشرده در اينجا منعكس مي نمائيم. اين فقره دعا نيز از فقرات دعاي عرفه است:

«رب صل علي أطائب أهل بيته الذين اخترتهم لامرك وجعلتهم خزنة علمك وحفظة دينك وخلفائك في أرضك وحججك علي عبادك وطهرتهم من الرجس والدنس بارادتك وجعلتهم الوسيلة اليك والمسلك الي جنتك».

عالم ياد شده كه از مفاخر شيعه و كتاب شرح صحيفه اش يكي از بهترين كتابهائي است كه علماي اسلام تأليف كرده اند و سزاوار است عموم مسلمانان به آن افتخار كنند، در اين شرح اين بند از دعاي عرفه پس از اينكه فرموده است: مراد از «اطائب» اهل بيت «اهل كساء و ساير ائمه معصومين» مي باشند و پس از بيان اين نكته ادبي كه اضافه «اطايب» به «اهل بيت»: يا اضافه صفت به موصوف است يا بيانه است مي فرمايد:

امام (ع) در اينجا براي اطايب اهل بيت، هفت صفت بيان فرموده است كه اين صفات جهات و علل استحقاق صلوات از خداي سبحان برايشان است. سپس اين هفت صفت را برشمرده كه ما نيز بطور اقتباس از بيانات آن شخصيت بزرگ و اضافه چند نكته بر آن اين هفت صفت را بيان مي نمائيم.

صفت اولي اين است كه: خدا ايشان را براي امر خود و دينش در عالم و در هدايت خلق برگزيد كه برگشتش

به اين است كه رياست كامله عامّه را به ايشان افاضه فرموده است و به تعبير اين ناچيز چون كلمه «امر» مطلق است، دلالت دارد بر اينكه آنها را براي هر كار خدائي و عملي كه مشيت الله بر آن تعلق مي گيرد برگزيده است، خواه امر دين باشد، يا دنيا.

دوم اين است كه: آنها را خازنان و حافظان علم خود قرار داده كه آن را از ضايع شدن، و آلودگي به افكار باطل و انديشه هاي شيطاني و نادرست حفظ نمايند، و چنانكه هست و بايست به بندگان خدا تعليم نمايند.

سوم اينكه: ايشان را حافظان و نگهبانان دين خود قرار داده است تا از تبديل و تحريف، آن را مصون بدارند.

چهارم اينكه: آنها را جانشينان و خلفاي خود در زمين قرار داده است كه به انفاذ و اجراي اوامر او در عالم و سياست مردم و جذب نفوس ناطقه به سوي او و تكميل ناقصان قيام نمايند.

پنچم اين است كه: آنها را حجتهاي خود بر بندگانش قرار داده است، كه اين معني در اينجا مورد استناد و استفاده ما است. در اينجا سيد مي فرمايد:

حجت بر حسب لغت غلبه است و بطور مجاز يا حقيقت عرفي استعمال آن در بُرهان شايع گرديده است و در احاديث و عرف متشرعه اطلاق آن بر كسي كه خدا او را براي دعوت خلق و دعوت انسان به سوي او و براي احتجاج به او منصوب فرموده است، شيوع دارد.

ششم اين است كه: ايشان را از هر رجس و آلودگي پاك قرار داده است.

هفتم اين است كه: آنها را وسيله اي به سوي خود مقرر كرده است.

و هشتم

اين است كه: آنها راه به سوي بهشت مي باشند پس هر كس به راه آنها رفت نجات مي يابد چنانكه مثل احاديث سفينه و امان بر آن دلالت دارد. [7].

از مجموع اين توضيحات معلوم شد كه بر ائمه معصومين: بطور مطلق اطلاق حجت الله و امام، در احاديث شيوع دارد و در هنگامي كه بدون قرينه گفته شوند ائمه معصومين: به ذهن متبادر مي شود.

و همچنين معلوم شد كه مقام حجت اللهي و خليفة اللهي و ولايت و امامت، اعظم مقامات و درجات است كه بدون ايمان به آن، نجات ميسر نيست.

چنانكه در حديث است كه از مؤمن سؤال مي شود: آيا آزادي و برائت خودت را (از آتش) گرفته اي و در زندگي دنيا به عصمت كبري متمسك شده اي؟

پاسخ مي دهد: بله. آن كس كه مورد سؤال قرار گرفت، مي پرسد كه آزادي و امان و عصمت كبري چيست؟ جواب مي دهد: ولايت علي بن ابيطالب (ع) پس به او مي گويد: راست گفتي. پس او را امان ميدهد و بشارت مي دهد به آنچه كه او را مسرور سازد.

و از كافر سؤال مي شود، هم چنانكه از مؤمن سؤال شد و او جواب مي دهد: نه. پس او را به خشم و عذاب و آتش خدا بشارت مي دهد. [8].

و مؤيد اين روايت است، حديثي كه شيعه و سني از حضرت رسول خدا (ص) روايت نموده اند:

«لا يجوز أحد الصراط الاّ من كتب له علي الجواز [9] احدي از صراط نمي گذرد مگر كسي كه علي (ع) براي او جواز عبور نوشته باشد».

پاورقي

[1] سوره انعام، آيه149.

[2] صورت انسان، بزرگترين حجّت خدا

بر خلقش مي باشد. تفسير صافي، قسمت تفسير سوره حمد.

[3] كافي، جلد اول، ص178، ح، م.

[4] كافي، ج1، ص178.

[5] كافي، ج1، ص178.

[6] سوره بقره، آيه102.

[7] مخفي نماند كه اگر چه در ابتداء، اوصاف را هفت تا فرموده است، اما در مقام شرح و تفصيل به هشت رسانيده است قدس الله سره .

[8] رياض السالكين، روضه42.

[9] رياض السالكين، روضه 42.

نتيجه

آنچه تا اينجا بيان شد شمه اي از شؤون و مقامات حجتهاي الهي يعني ائمه معصومين: بطور فشرده و اشاره مي باشد.

و اما مراد از كلمه «حجت» در اين دعا شخص اقدس قطب زمان و ولي دوران حضرت امام دوازدهم حجه ابن الحسن العسكري أرواح العالمين له الفداء مي باشد زيرا دعا مربوط به زمان غيبت است و چنانكه مكرر تذكر داده شد، دعاء كننده مؤمن و عارف به خدا و رسول خدا و حجتهاي خدا مي باشد و در اين دعاي يا مسئلت معرفت كامل تر و مددهاي عرفاني و غيبي بيشتر مي نمايد و يا از خداوند متعال ثبات و بقاي بر ولايت حضرت مهدي (ع) را طلب مي كند. زيرا بيم تزلزل فكري و خطر انحرافات عقيدتي در اين عصر بسيار است و بر حسب بعضي روايات جز كساني كه خدا دل آنها را به ايمان امتحان و آزمايش كرده باشد بر عقيده به امامت آن حضرت ثابت نمي مانند.

و آخرين نكته اي كه در شرح دعاي شريف به عرض مي رسد، ارتباط ضلالت از دين نا نشناختن حجت و امام است كه با مطالبي كه در ضمن ضرح جمله هاي ديگر بيان شد كاملاً معلوم مي شود كه يكي از فوائد بزرگ

نصب حجت و امام، منحرف نشدن مؤمنان از راه راست است كه با وجود چنين مرجعي الهي و علامت يقيني، هر كس او را مقتدا قرار دهد و از تخلف نكند و پيشي نگيرد و از ارشادات و هدايت هاي او تخطي ننمايد، از دينش گمراه نخواهد شد و اگر در ايمان به امامت و معرفت حجّت لغزشي پيدا كند و ثابت نماند از دين گمراه مي شود.

اين خصيصه ايمن از ضلالت به وسيله تمسّك به امام (ع) خصيصه اي است كه در حديث «ثقلين» و در احاديث ديگر بسيار به آن تصريح شده است و هر يك از ائمه معصومين: در عصر خود به آن بر ساير امت امتياز دارند و گذشت زمان و زندگي و سيره امامان و علوم و معارفي كه از آنها صادر شده و اصحاب و علمائي كه در مكتب و مدرسه اهل بيت: تربيت شدند نيز ثابت نمود كه، اين بزرگواران به علوم و فضايل اخلاقي و عملي كه دارند، داراي اين امتيازند و اهليت عنايات خاص و درجات متعالي را كه به آنها عطا شده است دارند.

و از جمله صدها حديث و روايت كه در اين موضوع صراحت دارند مي توانيد شمه اي را در نهج البلاغه مطالعه فرمائيد، مانند اينكه در خطبه2 مي فرمايد:

«هم أساس الدين وعماد اليقين اليهم يفيء الغالي وبهم يلحق التالي: اهل بيت پيغمبر (ص) كه اساس دين و ستون يقين هستند به سوي ايشان بازگردانده مي شود غالي (مفرط و از حد برون شده) و به ايشان ملحق و پيوست مي شود تالي».

و در خطبه ديگر مي فرمايد:

«ألا انّ مثل محمد (ص) كمثل

نجوم السماء اذا خوي نجم طلع نجم [1] آگاه باشيد كه مثل آل محمد (ص) مثل ستارگان آسمان است كه هرگاه ستاره اي غروب نمايد ستاره ديگري طلوع مي كند».

و در خطبه ديگر مي فرمايد:

«نحن شجرة النبوة ومحط الرسالة ومختلف الملائكة ومعادن العلم وينابيع الحكم ناصرنا ومحبنا ينتظر الرحمة وعدونا ومبغضنا ينتظر السطوة [2] ما درخت نبوت و فرودگاه رسالت و محل آمد و شد فرشتگان و معدن هاي علم و چشمه هاي حكمتيم، ياري كننده و دوست ما منتظر رحمت و دشمن ما منتظر سخط است».

و در خطبه ديگر مي فرمايد:

«به خدا سوگند به تحقيق تعليم شدم تبليغ رسالات و اتمام و عده ها و تمام را و نزد ما اهل بيت است درهاي حكم و روشني امر (يعني اينها شؤوني است كه اهل بيت به آنها اختصاص دارند)».

اينها بعضي از شؤوني است كه به ائمه طاهرين: اختصاص دارد، ساير شؤون و مقامات و درجات آنها با بررسي كتابهاي اهل سنت و مؤلفات علماي شيعه مانند: مناقب ابن شهر آشوب و كشف الغمه و بحار الانوار و مطالعه تواريخ زندگي آن بزرگواران و علوم و معارفي كه از ايشان در تفسير و الهيات و فقه و اخلاق صادر شده است معلوم و شناخت مي شود. والله ولي التوفيق.

پاورقي

[1] نهج البلاغه، خطبه100.

[2] نهج البلاغه، صبحي صالح، خطبه109.

بحث كلي پيرامون دعاء

(وقال ربكم ادعوني أستجب لكم ان الذين يستكبرون عن عبادتي سيدخلون جهنم داخرين) [1] «و خداي شما فرمود كه مرا بخوانيد تا دعاي شما را مستجاب كنم، و آنان كه از دعا و عبادت من اعراض و سركشي كنند بزودي با خواري و ذلت وارد دوزخ شوند».

يكي

از بخشهاي مهم كه با عقيده و تربيت و اخلاق، كمال ارتباط را دارد دعاء است.

«دعا» چنانكه بعضي از محققين فرموده اند: بر حسب لغت به معني «ندا» است و بر حسب عرف و اصطلاح توجه به سوي خدا و طلب رحمت از او بطور فقر و مسكنت و خضوع است؛ و بر سپاس و ستايش و تسبيح و تنزيه باري تعالي نيز اطلاق مي شود، زيرا سپاس و ستايش نيز نوعي درخواست و مسئلت عطا و موهبت است، چنانكه از يكي از اهل ادب و نظر، از تفسير اين خبر كه از رسول خدا روايت شده است سؤال شد كه فرمود:

«خير الدعاء دعائي ودعاء الانبياء من قبلي وهو لا اله الله وحده لا شريك له له الملك وله الحمد يحيي ويميت وهو حي لا يموت بيده الخير وهو علي كل شيء قدير [2] بهترين دعا، دعاي من و دعاي پيامبران پيش از من است و آن دعا لا اله الا الله تا آخر جمله هائي كه نقل شد مي باشد».

مقصود سؤال كننده اين بود كه در اين جمله اگر چه تهليل و تسبيح و تمجيد و تقديس ذات مقدس الوهيت است، اما درخواست و مسئلتي نيست و حاجتي در آن عرض نشده است پس چگونه رسول اكرم (ص) بر آن بر حسب اين حديث شريف، اطلاق دعا فرموده است؟

پاسخ داد: امية بن صلت در مورد ابن جذعان مي گويد: «اذا أثني عليك المرء يوماً كفاه من تعرضه الثناء: وقتي كه مردي بر تو ثنا گفت، مدح و ثناي او، او را از بيان حاجت كفايت مي نمايد». آيا ابن جذعان مي داند كه از

ثناء و مدح او ثنا خوان و مداح چه مي خواهد و رب العالمين پروردگار جهانيان نمي داند كه از ثنا و مدح و حمد و سپاس و ستايش چه خواسته شده است؟!، يعني به طريق اولي، خدا به مقصود بنده اش از تهليل و تحميد و تسبيح و دعاء آگاه است.

نياز به دعاء و توجه به عالم غيب و قدرت لا يزال و غير مرئي و ماوراي اسباب و مسبّبات ظاهري و مادّي و نيايش و ستايش و تقديس و تمجيد او و مسئلت حاجات از او، يك نياز اصيل فطري است كه در انسان وجود دارد و بايد اين نياز برآورده شود.

مسلّم است كه در استفاده از اين ميل فطري مثل ساير ميل هاي فطري، چنانكه مي توان راه درست و صحيح را كه منتهي به كمال و سير صعودي و قوت روح و نشاط و اعتماد به نفس گردد، انتخاب نمود، ممكن است در اثر جهل و اغوائات شيطاني، سقوط در دركات مهلكي را براي انسان پيش آورد؛ همانطور كه غريزه ميل به غذا اگر بطور صحيح اعمال نشود، در اثر سوء تغذيه نه فقط فايده اين غريزه حاصل نمي شود بلكه موجب زيان و ضرر و تلف جسم خواهد شد.

دعا، روح را زنده و اميدواري و نشاط به كار و عمل را تازه مي سازد و شخص را در برابر فشارها و سختيهاي روزگار نيرومند نموده و مانع از شكست او مي شود.

دعا، با تسليم و رضا به قضاي پروردگار منافات ندارد، بلكه عين تسليم به حكم او و منبعث از ايمان به قضا و قدر و وسايل و اسباب و

مسبّبات ظاهري و غير ظاهريي است كه او به حكمت خود مقرر فرموده و با كل اين امور، بندگان را به سوي صلاح و سداد سوق داده و آنها را بين خوف و رجاء قرار داده است.

استعانت و كمك خواستن و دعاء و توجه به خدا در هنگام ورود مصائب و نزول بليات، از انسان بيشتر ظاهر مي شود و بسا اشخاصي كه در حال آسايش و ناز و نعمت خدا را به ياد آورند بلكه از اقرار به او خود داري مي نمايند، ولي وقتي مبتلا شدند و دستشان از همه جا كوتاه شد رو به درگاه خدا مي آورند.

چنانكه در قرآن مجيد مي فرمايد:

(واذا أنعمنا علي الانسان أعرض و نآبجانبه و اذا مسه الشر فذو دعاء عريض) [3] «ما هر گاه به انسان نعمتي عطا كرديم روي گردانيد و دوري جست و هر گاه شر وبلائي به او روي آورد زباه به دعا گشود و اظهار عجز كرد».

دعا، سلاح پيامبران است، آنان نيز هنگام سختي ها و روبرو شدن با جهالت ها و آزارهاي قوم، دعا مي كردند و خدا را مي خواندند.

يكي از دعاهاي مشهور از رسول خدا (ص) دعائي است كه اهل تاريخ و حديث در ضمن نقل خارج شدن آن حضرت از مكه به طايف و برخورد با سفاهت و آزار اهل طائف روايت كرده اند.

اجمال اين حكايت به اين صورت است كه پس از رحلت حضرت ابوطالب، قريش بر رسول خدا (ص) گستاخ [4] شدند و آن حضرت را مورد اذيت هائي كه در حيات ابوطالب سابقه نداشت قرار دادند لذا پيغمبر (ص) از مكه به طائف رفت. در

آنجا نيز از رسول خدا با اذيت و آزار و بدرفتاري استقبال نمودند. در اين موقع پيغمبر (ص) خدا را به اين دعاي نويد بخش كه حاكي از روح سرشار و از ايمان و اميد آن حضرت بود خواند:

«اللهم اليك أشكو ضعف قوتي وقلّة حيلتي وهواني علي الناس ياأرحم الراحمين أنت رب المستضعفين وأنت ربي الي من تكلني الي بعيد يتجهمني أم الي عدو ملّكته أمري ان لم يكن بك علي غضب فلا اُبالي ولكن عافيتك هي أوسع لي أعوذ بنور وجهك الذي أشرقت به الظلمات، وصلح عليها أمر الدنيا والاخرة من أن تنزل بي غضبك أو تحل علي سخطك لك العتبي حتي ترضي ولا حول ولا قوة الا بك [5] خدايا به سوي تو شكايت مي نمايم ضعف نيرويم و كمي چاره ام و آسان بودنم را بر مردم اي رحم كننده ترين رحم كنندگان تو پروردگار مستضعفاني و تو پروردگار مني به كي مرا وا مي گذاري؟ آيا به دوري كه با من به درشتي روبرو شود؟ يا به دشمني كه او را مالك امر من گرداني؟ اگر به من خشم نداشته باشي پس باك ندارم و ليكن عافيت تو وسعت دارنده تر است از براي من، پناه مي برم به نور وجه تو كه تاريكيها به نور آن روشني يافت و بر آن امر دنيا و آخرت صالح گرديد. از اينكه غضبت را بر من نازل كني يا خشمت را بر من وارد نمائي به سوي تو است عذر خواهي و توبه تا راضي شوي و حول و قوه اي نيست مگر براي تو».

همچنين حضرت سيدالشهداء حسين (ع) روز عاشوراء را كه

در آن با كمال ثبات و استقامت بلكه شور و شوق به شهادت، از بزرگترين مصائب جانكاه و شدائدي كه هر يك از آنها براي اينكه تهمتنان تاريخ را به تسليم و خضوع در برابر دشمن وادار سازد، استقبال كرد با دعا، افتتاح فرمود و بامداد آن روز خدا را به اين دعا خواند:

«اللهم أنت ثقتي في كل كرب وأنت رجائي في كل شدة كم من هم يضعف فيه الفؤاد وتقل فيه الحيلة ويخذل فيه الصديق ويشمت فيه العدو أنزلته بك وشكوته اليك رغبة مني اليك عمن سواك ففرجته عني وكشفته وكفيتنيه فأنت ولي كل نعمة وصاحب كل حسنة ومنتهي كل رغبة [6] خدايا، تو در هر اندوه مورد وثوق و اطمينان مني، و در هر شدت اميد مني، بسا، همّ و اندوهي كه دل از آن ضعيف مي گردد و چاره در آن اندك مي شود و دوست در آن شخص را وا مي گذارد و دشمن در آن شماتت مي نمايد كه عرض كردم آن را به تو و شكايت كردم آن را به سوي تو، براي رغبت من به سوي تو و صرف ميل و توجه من از ما سواي تو، پس آن را از من برطرف كردي و كفايت نمودي، پس تو ولي هر نعمت و صاحب هر حسنه و نيكي و منتهاي هر رغبتي».

مزيت ديگر دعا اين است كه عين شعور و التفات و توجه به خداي يگانه و صفات جلال و جمال او و التفات دعا كننده به فقر و هويت امكاني و ضعف و نقص ذاتي خود، مي باشد و اين خود يكي از شريف ترين حالات انسان

است كه خداي خود را كه واجب الوجود و خالق و بي نياز و توانا و داناي مطلق است بشناسد و هويت خودش را كه فقر و نياز و نداشتن و ناتواني و احتياج است، نيز بشناسد و زبان حال و مقالش اين باشد:

«سيدي أنا الصغير الذي ربيته وأنا الجاهل الذي علمته وأنا الضال الذي هديته وأنا الجائع الذي أشبعته وأنا العارِ الذي كسوته وأنا الفقير الذي أغنيته: آقاي من، من آن صغير و كوچكم كه تو او را پروردي، و من آن جاهلم كه تو او را تعليم دادي، و من آن گمشده ام كه تو او را هدايت و راهنمايي كردي، و من آن گرسنه ام كه تو او را سير گرداندي، و من آن برهنه ام كه تو او را پوشاندي، و من آن فقيرم كه تو او را بي نياز كردي».

كه اگر غير از اين دعاها كه در قسمت عقايد و اصول دين و اخلاقيات و تعليم و تربيت است، دست ما از منابع ديگر كوتاه بود همين دعاها براي هدايت انسانيت به سوي خدا و سعادت دنيا و آخرت كافي و كارساز بود.

دعاي كميل، دعاي صباح، دعاي ابوحمزه ثمالي، دعاهاي صحيفه هاي سجاديه؛ صحيفه اولي، صحيفه ثانيه و صحيفه ثالثه، صحيفه رابعه، و صيحفه علويه و ساير ادعيه كه در كتابهاي دعا مثل مصباح المتهجد شيخ و مصباح كفعمي و كتابهاي سيد ابن طاووس و كتاب دعاء در كافي و بحار الانوار هر كدام نه فقط كتاب دعا است بلكه كتاب علم و معرفت و اخلاق است.

نمي توان دقايق عرفاني و نكات ارزنده و سازنده و حقايق بلند و تابناكي

را كه در اين دعاها است تشريح نمود و نمي توان اوج پرواز روح را در هنگام خواندن اين دعاها و توجه به مضمون آنها بيان نمود.

بسياري از مردم گمان مي كنند، دعا در همان خواستن حوائج شخصي دنيوي و مسئلت آب و نان و پول و خانه و شفاي بيمار خلاصه مي شود، غافل از آنند كه حيوانات هم به زبان حال يا مقال چنانكه در داستان «استسقاء» سليمان پيغمبر و دعاي مور و انصراف سليمان از استسقاء و اكتفا به دعاي مور نقل شده است، اين خواستها و مسئلت ها را دارند و چه بسا كه خدا از بركت رفع نياز از آنها، بندگان معصيت كار را نيز مشمول بعضي از الطاف خود فرمايد.

هر چه انسان بينديشد و هر چه تصور كند، لذتي و حالي لذيذتر از دعا نخواهد يافت و هيچ چيزي مانند دعا روح را تازه و زنده نگه نمي دارد.

با دعا و با بردن نام خدا، انسان وارد كارهاي پر مخاطره مي شود و خود را از ترس و بيم پاك مي سازد و از آن پيروز و موفق بيرون مي آيد.

دعا، بر صفحه نا اميدي ها خط بطلان مي كشد و سستي ها و خستگي ها را زايل مي سازد.

در فضيلت دعا همين بس كه در حديث است «الدعاء مخ العبادة [7] دعاء مغز عبادت و پرستش خدا است». و يكي از معاني حديث اين است كه: عبادت شبيه به بدني است كه مركب از اعضاء و جوارح باشد و دعا به منزله مخ و مغز آن خواهد بود. بنا بر اين بنده در عين اينكه اسباب ظاهري را

فراهم مي نمايد و آنها را كنار نمي گذارد بلكه به دقت آنها را جمع آوري مي كند، همه چيز را از خدا مي خواهد و در حصول تمام مراتب و مطالب از خدا ياري مي طلبد.

ثروت اسلامي ما و بالخصوص ثروت شيعي، در دعا غني و سرشار از معارف و اخلاق و موجبات رشد فكري و ترقي و تعالي معنوي است.

اگر عبادتي مثل نماز انجام شود و دعا در آن نباشد مثل پيكر بي مغز و بي مخ مي باشد.

و محتمل است معني اين باشد كه هر عبادتي بنمائيد، مغز آن دعا و خواندن خدا و مسئلت از او است و چون پيرامون دعا و شرايط استجابت و موانع آن و اوقات و حالات و فرصتهائي كه در آن اميد به استجابت دعا بيشتر است و اينكه به ثنا و حمد خدا افتتاح شود و در آغاز و پايان آن صلوات بر محمد و آل محمد صلوات الله عليهم أجمعين فرستاده شود و دعاهاي ماهها و ايام و ليالي متبركه و ايام هفته و صبح و شام و براي قضاي حوائج خاص و برنامه هاي ديگر آن دستور العمل هاي آموزنده و معرفت بخش بسيار است و بايد تفصيل آن را در كتابهاي حديث و دعا مطالعه نمود، در اينجا اين بخش از سخن را با تقديم شكر به درگاه خداوند متعال به پايان مي رسانيم، فقط به مناسبت و اشاره اي كه در ابتداي اين بيان، به دعاء عالية المضامين شد كه شيخ اجل ابو عمرو عثمان بن سعيد نايب اول حضرت صاحب الامر (ع) به ابو علي محمد بن همام املا فرمود

و امر كرد آن بخواند و سيد بن طاووس عليه الرحمه در «جمال الاسبوع» بعد از ذكر دعاهاي وارده بعد از نماز عصر جمعه و صلوات كبيره، آن را ذكر كرده و فرموده است: اگر براي تو عذري باشد از جميع آنچه ذكر كرديم، پس حذر كن از آنكه مهمل گذاري خواندن اين دعاء را پس به درستي كه ما شناختيم آن را از فضل خداوند جل جلاله كه مخصوص فرموده ما را به آن، پس اعتماد كن به آن؛ رساله را به اين دعاء خاتمه مي دهيم، اميد آنكه مؤمنان و منتظران ظهور موفور السرور آن قطب زمان و ولي دوران بر آن مداومت نمايند و اين بنده گنه كار رو سياه و والدينم را از دعا فراموش نفرمايند.

و آخر دعوانا ان الحمد لله رب العالمين

اللهم عرفني نفسك فانك ان لم تعرفني نفسك لم أعرف رسولك.

اللهم عرفني رسولك فانك ان لم تعرفني رسولك لم أعرف حجتك.

اللهم عرفني حجتك فانك ان لم تعرفني حجتك ضللت عن ديني اللهم لا تمتني ميتة جاهلية ولا تزغ قلبي بعد اذ هديتني.

اللهم فكما هديتني لولاته من فرضت علي طاعته من ولاته ولاة أمرك بعد رسولك صلواتك عليه وآله حتي واليت ولاة أمرك أمير المؤمنين علي بن أبي طالب والحسن والحسين وعلياً ومحمداً وجعفراً وموس وعلياً ومحمداً وعلياً والحسن والحجة القائم المهدي صلواتك عليهم أجمعين... [8].

پاورقي

[1] سوره مؤمن، آيه60.

[2] رياض السالكين (شرح الصحيفه) ص30، (الروضة الاولي).

[3] سوره فصلت، آيه51.

[4] ابوطالب شيخ قريش و بسيار معظم و مورد احترام و تجليل بود، او يگانه حامي پيامبر بود و تا او زنده بود از پيغمبر خدا حمايت مي كرد و مانع از

تعرض و اذيت قريش به آن حضرت بود و بر خلاف آنچه كه بعضي وانمود مي كنند كه اسلام افرادي مثل ابوبكر و عمر موضع مسلمين را در برابر قريش تقويت بخشيد، براي اين افراد به حساب اسلام، كسي حسابي باز نكرد و يگانه كسي كه وجودش سبب خودداري قريش از ايذاي پيغمبر (ص) بود، ابوطالب بود ولذا بعد از وفات ابوطالب با اينكه اين افراد در شمار مسلمين محسوب مي شدند، وجودشان كمترين اثري در وضع اذيت قريش از آن حضرت نداشت و قريش در اذيت پيغمبر به جسارتهائي كه در حيات ابوطالب طمع نداشتند دست يازيدند حتي اينكه سفيهي از سُفهاي قريش خاك بر سر مبارك آن حضرت پاشيد، ابن اسحاق مي گويد: وقتي اين سفيه خاك بر سر مقدس رسول خدا (ص) ريخت، پيغمبر به خانه بازگشت، يكي از دختران آن حضرت برخاست و خاك از سر مقدس او مي شست و مي گريست، پيغمبر به او مي فرمود: گريه مكن دختركم، خدا از پدرت حمايت مي كند، مي فرمود: ما نالت مني قريش شيئاً أكرهه حتي مات أبو طالب: قريش به من چيزي را كه مكروه و ناخوشم باشد نرساند، تا ابوطالب در گذشت». (سيره ابن هشام، ج2، ص26).

آري ابوطالب اولين حامي و پشتيبان پيغمبر بود كه حتي جان او را بر جان فرزند عزيزش علي (ع) ترجيح مي داد و در هنگامي كه مسلمين در شعب ابي طالب محصور بودند، شبها خوابگاه پيغمبر را تغيير مي داد و فرزند دلبندش علي را به جاي آن حضرت مي خوابانيد. اين ابوطالب است كه قصيده اي در مدح پيغمبر و اعلام حمايت

و دفاع از او، دارد كه مثل ابن كثير دمشقي در تاريخ خود (ج3، ص57) مي گويد: اين قصيده اي است بزرگ كه جداً رسا و بليغ است و غير از كسي كه به او نسبت داده شده (يعني ابوطالب) كسي ديگر توانائي گفتن آن را ندارد، اين قصيده از «معلقات سبع» قوي تر و در اداي معني بليغ تر است.

اين حقير اضافه مي نمايم كه: پس از ابوطالب تا زماننا هذا نيز نظير اين قصيده گفته نشده است، بر هر كس كه مختصري از تاريخ اسلام را بداند، اگر هر چه مخفي بماند، اين مخفي نخواهد ماند كه اسلام و تمام مسلمين تا روز قيامت مرهون خدمات و فداكاريهاي اين ابرمرد تاريخ و بزرگ شخصيت قريش و عرب و فرزند عزيزش بطل اسلام و عالم اسلام و نفس رسول و سيف الله المسلول و خليفة الله و وليه علي ابن ابيطالب (ع) است؛ اما منافقان و ارباب سياست و حزب بني اميه و كساني كه پس از پيغمبر بر جهان اسلام مستولي شدند و نويسندگان و گويندگان مزدور آنها، به جاي قدرداني از اين دو تجسم فداكاري و ايمان و آگاهي كه در اسلام از آنها سابقه دارتر نيست و عمليات و طاعاتشان بهتر و با ارج تر از طاعات و عبادات تمام امت است، گفتند: ابوطالب اسلام نپذيرفته از دنيا رفت و فرزندش علي را سالهاي سال بر سر منابري كه با فداكاريهاي او بر پا شده بود سبّ و ناسزا گفتند و فضايلش را منكر شدند و تا توانستند رواياتي را كه در فضيلت آن حضرت است تضعيف و تأويل نمودند و

در مدح ديگران روايات جعل نمودند.

[5] سيره ابن هشام، ج2، ص29.

[6] نفس الهموم، ص127.

[7] سفينة البحار، ج1، ص446.

[8] جمال الاسبوع، ص522.

درباره مركز

بسمه تعالی
جَاهِدُواْ بِأَمْوَالِكُمْ وَأَنفُسِكُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَّكُمْ إِن كُنتُمْ تَعْلَمُونَ
با اموال و جان های خود، در راه خدا جهاد نمایید، این برای شما بهتر است اگر بدانید.
(توبه : 41)
چند سالی است كه مركز تحقيقات رايانه‌ای قائمیه موفق به توليد نرم‌افزارهای تلفن همراه، كتاب‌خانه‌های ديجيتالی و عرضه آن به صورت رایگان شده است. اين مركز كاملا مردمی بوده و با هدايا و نذورات و موقوفات و تخصيص سهم مبارك امام عليه السلام پشتيباني مي‌شود. براي خدمت رسانی بيشتر شما هم می توانيد در هر كجا كه هستيد به جمع افراد خیرانديش مركز بپيونديد.
آیا می‌دانید هر پولی لایق خرج شدن در راه اهلبیت علیهم السلام نیست؟
و هر شخصی این توفیق را نخواهد داشت؟
به شما تبریک میگوییم.
شماره کارت :
6104-3388-0008-7732
شماره حساب بانک ملت :
9586839652
شماره حساب شبا :
IR390120020000009586839652
به نام : ( موسسه تحقیقات رایانه ای قائمیه)
مبالغ هدیه خود را واریز نمایید.
آدرس دفتر مرکزی:
اصفهان -خیابان عبدالرزاق - بازارچه حاج محمد جعفر آباده ای - کوچه شهید محمد حسن توکلی -پلاک 129/34- طبقه اول
وب سایت: www.ghbook.ir
ایمیل: Info@ghbook.ir
تلفن دفتر مرکزی: 03134490125
دفتر تهران: 88318722 ـ 021
بازرگانی و فروش: 09132000109
امور کاربران: 09132000109